همیشه برام سوال بود همزمان که داریم این نوشته رو باهم میخونیم اونطرف دنیا مشغول چه کارین؟ ایا لذت میبرن از اینکه دارن زندگی میکنن یا اونام مثل من و تو ، توی اسایشگاه ذهنشون مشغول گذروندن عمرشونن (مهم نیست چه شکلی ، به هر نحوی که باعث بشه بیشترین سوال ها راجب اونا پرسیده شه ازشون)
توی این شهر من که همه یه شکلن، همه ادما ، همه رفتار ها و اخلاق ها همه توی یه چیز خلاصه شده و برای همیشه خواهد شد ، چون چیزی جز این براشون وجود نداره و زندگیشون مدام تو اخلاق و رفتارشون دخالت میکنه. پس طبیعیه که همه یه کار رو انجام بدن حتی اگر کور کورانه باشه...هروز یه لباس ، هروز رد شدن از یه مسیر مشخص و رسیدن به مقصد های متعدد ، هروز نگاه کردن به چهره آدم ها و تاسف خوردن براشون.
کاش میشد با یه دوربین ذهنی ببینی ادم های اونطرف خط های به اسم مرز چه شکلین و چه کاری دارن انجام میدن.. مطمئنم که اونام گاهی فقط به منفعت های خودشون فکر میکنن و آدم ها براشون کاملا یه وسیله کوچیکه برای رسیدن به هدف ها...هدف هایی که گاها میتونه بد هم نباشه اما خرج همه اونا پر کشیدن یه آدم از ذهن دیگریه.
واسه همینم هست هیچ وقت دوست نداشتم خودمو جای آدم ها بزارم اما انگار این فرصت نسیب من شده که اینجا باشم و تلاش کنم این لکه ننگ رو از روی خودم پاک کنم تا شاید بتونم کمی جدا از این مردم متوهم باشم:)
مخاطب:مُطالِعهگَرِبیحِسِاینمَتن
-حاویِهَدَفهایِمُتَفاوِت-
-علیرضا-

-حاویِهَدَفهایِمَتَفاوِت-