بارها با خودم میگم خدایا میدونم از خلقت من یه هدفی داشتی من بر حسب تصادف به دنیا نیومدم.من در یک مکان و زمان خاص از یه پدر و مادر روستایی متولد نشدم که برم مدرسه بشم شاگرد اول و همه بهم بگن پسر خوب و من باد تو غبغبم بندازم و بگم من خیلی باحال و موفقم.من به دنیا نیومدم که لیسانس بگیرم و بعدش زن بگیرم و بچه بیارم و بزرگشون کنم.فرق من با یه لاک پشت اینه که لاک پشت مدرسه نمیره و لیسانس هم نمیگیره و لی کارهای دیگه ام مثل لاک پشت هست.میخورم میخوابم تولید مثل میکنم ..
هدف جهان از بودن "من"در یه زمان خاصی چی میتونه باشه؟چرا دویست سال قبل نیومدم؟چرا دویست سال دیگه نمیام؟
چی بوده هدف از این دستگاه منظمت؟چی بوده هدف از این آفرینش شگفت انگیز؟چی شده که از عدم ما رو بوجود آوردی؟چرا من؟دقیقا کارکرد من در دستگاه خلقتت کجاست؟فرق من و لاک پشت چیه؟فرق من که تغییر کردم و پسر عموهای گوریلم چیه؟
شاید یه لاک پشت همه عمرش و فکر و ذکرش همون لاک پشت بودنه ولی من قراره یه چیزی بشم برای من شدن معنی میده نه بودن.
چی قراره بشم کجا قراره کاری بکنم اصلا قراره کاری بکنم کدوم پیچ و مهره ی این خلقت هستم رو هنوز نتونستم کشفش کنم ولی یه چیز مث روز برام روشنه روح من وقتی در خدمت کم کردن تشویش و اضطراب سایر روحها هست آرامتر هست ....انگار وقتی کسی بخاطر من یه کم راحت تر نفس میکشه یه کم دغدغه اش کمتر میشه من بهتر زندگی میکنم و وقتی همه ی توجهم به خودمه زندگیم بدتر میشه..