تصمیم گرفتم آگاهانه قدم بردارم.هر چی از روانم بازی خورده بودم بس بود هر چی روان کلاه سرم گذاشته بود کافی بود.گفتم این دفعه فرق داره.یه رژیم غذایی گرفتم فقط بابت اینکه بدونم در روز چقدر کالری باید بخورم.چیزهایی که من بهش رسیدم اینهاست.اگه قراری چیزی بدست بیاری باید هزینه اش رو بدی کسی به جای تو نمیتونه این هزینه رو بده.به هدفی دست پیدا کردن رنج داره زحمت داره پنیر مفت فقط تو تله موش هست.باید وقتی برای خودت بزاری.من خودم رو یه مری تصور میکردم مریی که باید غذای بیمارستانی بخوره.در حقیقت خودم رو اولویت اول خانواده ام قرار دادم اول غذای خودم.سعی کردم هر چیزی رو که میخورم آگاهانه باشه.گاهی دو ساعت پیاده روی با یه شکلات که لذتش ۵ دقیقه هم نیست به باد میره.روزهایی بود که میرفتم پارک .یه دور میزدم میشد ۳۵ دقیقه و من باید ۴۰ دقیقه ورزش روزانه پیاده رو میکردم میدیدم حال دارم و دوست دارم بیشتر راه برم متوجه میشدم روانم داره بازی میکنه میخواد فشار بالام بیاره که دیگه نرم .میگفت راس ۴۰ دقیقه تعطیل!
غلظت خون ومشکل کبد چرب هم دارم و ویتامین D ام هم پایین بود کرونا هم که قبلش گرفته بودم.یه آدم حال ندار که صد تا بهانه رو داره تا بخواد خودش رو قانع کنه کاری نکنه.یه روز عصر اونقدر خسته بودم و دلم میخواست فقط بیام بخوابم ورزش هم نکرده بودم رفتم نون گرفتم و اومدم .با خودم گفتم باید بری حتی اگه وسط راه بیفتی و جنازه ات رو بخوان بیارن!حتی اگه سنگ بباره.البته هیچ خبری بیرون نبود و هوا خوب بود.رفتم و وقتی برگشتم دیدم من ۴۰ دقیقه راه رفتم .این ۴۰ دقیقه ام شد یه هفته .به خودم گفتم دمت گرم احسنت یه هفته....