به نام آنکه جان را فکرت آموخت / چراغ دل به نور جان برافروخت
سلام!
خب ادامه بدیم. اگه که قسمت قبل رو نخوندید میتونید از لینک زیر بهش دسترسی داشته باشید.
یک فعالیت فرهنگی جدی
از اون قضیههای قبل رد میشیم و میریم سراغ بحث شیرین نشریه :).
نشریه هم دنیای خودش رو داره که کاملا متفاوته. توی دو تا نسخه آخر مجله فرامتن یعنی شماره ۹ و ۱۰ فعالیت کردم. توی شماره ۹ چون دبیر انجمن بودم و نشریه رو خود بچهها انجمن دست گرفته بودند و صاحب امتیاز نشریه انجمن هستش درگیر فعالیتهای نشریه بودم اما نه خیلی جدی. توی شماره ۱۰ مدیر مسئول شدم و اون موقع فهمیدم که چقدر نشریه کار سخت و طاقت فرسا و در عین حال جالبیه.
آخرین نسخه محله یعنی شماره ۸ فکر کنم ۴ سال ازش میگذشت و دیگه نشریه داشت خاک میخورد. تصمیم گرفتیم زندش کنیم ولی چون تیم نشریه همون بچههای انجمن بودیم سالی یه نسخه بیشتر نتونستیم بدیم. که خدایی خیلی مجله خوبی شد و خیلی ازش تعریف شد. تجربه نشریه رو باید از بچههای تیم سردبیری بپرسید براتون بهتر تعریف میکنند. ولی یه چیزی که میخواستم بهتون بگم اینه که ما همراه نسخه شماره ۱۰ یه ضمیمه انتقادی به دانشکده دادیم به اسم دیباگ که خیلی از اون بالاییها خوششون نیومد که ما این رو یه موفقیت تلقی میکنیم حتی قبل از اینکه چاپ بشه رسوندیمش به دست رئیس دانشگاه و خوشش اومد و حمایت کرد :). تاثیرات خودش هم گذاشت و حرفامون شنیده شد. نشریه رو دست کم نگیرید اگه به این مدل کارها علاقه دارید حتما برید و دوباره فرامتن رو زندش کنید و مطمئن باشید که هم دیده میشه و هم خونده میشه.
چهارمین توصیه دوستانه اینه که نشریه به اعتلای روح و رانتون خیلی کمک میکنه. برید سراغش و با یه تیم جدا از انجمن به طور موازی با انجمن اون رو پیش ببرید.
نیاز به یک بزرگتر دلسوز
یکی از چیزهایی که خیلی غصش رو خوردیم و هنوز هم این مشکل کم و بیش هست، فاصله بین ما دانشجوهای کارشناسی با دانشجوهای تحصیلات تکمیلی و استادها بود. خیلی ایده زدیم برا این رفع این مشکل رفتیم با بچههای ارشد، دکترا رفیق شدیم، اونا رو آوردیم تو جمع خودمون، رفتیم گشتیم بین استادا ببینیم کدومهاشون از همه پایه تر هستند، با اونا سعی کردیم روابط دوستانهای برقرار کنیم. باهاشون جلسه گذاشتیم حرفامون رو بهشون زدیم، حرفای اونا رو شنیدیم، درد و دل کردیم، بهشون نقد کردیم و تونستیم با کمک اونها حرفامون رو به گوش بالا سریهامون برسونیم.
اسم استادها رو نمیبرم خودتون باید پیداشون کنید فقط اینو بدونید که استادها از آنچه سر کلاس میبینید پایه تر هستند. به یه نکته ریزی هم توجه کنید که یکی از همین استادهای خوبمون میگفتند که مدرک شعور نمیاره و آدم باید خودش با شعور باشه. قصد توهین به کسی رو ندارم فقط گفتم که شما مثل من گول نخورید :).
پنجمین توصیه دوستانه اینه که فرصت همنشینی با استادهای خوب رو از دست ندید مخصوصا بچههای خوابگاهی چون تو نبود خانوادتون میتونید به عنوان یه بزرگتر دلسوز روشون حساب کنید.
صنعت یا دانشگاه یا هردو؟
خب یه کم از فضای دانشکده میایم بیرون و میریم وارد صنعت میشیم. از قدیم گفتن عالم بی عمل و زنبور بی عسل و این حرفا. حرف کاملا درستیه؛ حتی اگه میخواین تا تهش درس بخونید، استاد بشید، از این مملکت برید یه جای دیگه و همه اینها سعی کنین شده حتی یه بار یه طور مختصر و کوتاه تجربه کار واقعی داشته باشید. اگرم که خیلی درگیر نمره و اینحرفا نیستید و هدفتون بازار کار و کار توی مملکت خودتونه کار رو هنگام تحصیل جدی تر بگیرید. نه همه وقتتون رو بگذارید روی کار نه همشو رو بگذارید روی درس یه حداقلی رو برای درس در نظر بگیرید و بقیه وقتتون رو سعی کنید علمی که دارید توی دانشگاه کسب میکنید رو یه جا توی صنعت پیاده کنید. توی دوران تحصیلتون دنبال درآمد آنچنانی از کار نباشید سعی کنید تجربه به دست بیارید تجربه مهمتر از پوله هنوز جوون هستید و وقت و انرژی دارید که چیزهای مختلفی رو تجربه کنید. سعی کنید وارد صنعت بشید جایی که آدما برای نمره پروژه نمیزنند، وقتی یه کسی یه چیزی رو ازت میخواد و بهش قول میدی باید به قولت عمل کنی، باید سر وقت کار رو تحویل بدی و هزار تا تجربه دیگه که فقط توی صنعت میشه اونها رو بدست آورد و با درس خوندن بهش نمیرسید.
آخرین توصیه دوستانه هم اینکه راه خودتون رو پیدا کنید و آدم تک بعدی نباشید. شما رو دانشجو صدا میزنند نه دانشآموز به معنی و مفهوم دانشجو خوب فکر کنید. «در پناه حق»
کامنت بذارید و نظرتون رو بگید. ممنون :)