هفتۀ پیش پروژهای را که سه ماه شلوغترم کرده بود تحویل دادم. بعدش رفتم سراغ کارهای بعدی. اولینِ آنها نوشتن یک مقاله بود و بعد ارائهاش احتمالاً برای یک سری ماکت. اما انگار حافظۀ cashام پُر شده باشد. دل و دماغم به چیزی نمیرفت، هنوز هم نرفته. گفتم بگذار بگردم دنبال همکلاسیهای دبیرستان، ببینم در این ده دوازده سال آیا میتوانم کسی را پیدا کنم. یکیشان را پیدا کردم، سه سالی صمیمی بودیم، دو سه سال بعدش هم احوال هم را داشتیم. میدانستم معلم هم شد. به نظرتان الان چه میکرد؟ بلاگر شده بود، از این بلاگرهای موفقیتِ شیک، از اینهایی که کلیپ ساختن را خوب بلدند. تازه کارش را شروع کرده بود، هزار و خوردهای فالوئر هم داشت. چه میگفت؟ راهحلهای تندخوانی، شرکتهای موفق و از این بازیها. این یکی خوبش بود که دورههای شرکت موفق و اینها هم گذرانده بود.
یادِ دو چیز افتادم، یکی همین مقالۀ مادر مردهای که چکیده و فیشهایش آماده است، نگارشاش مانده. یکی هم یاد حرفهای یکی از رفقا که مدتی پیش از بیبنیاد بودن بلاگری و به راه باطل بودنشان میگفت. آن موقع تا آمدم موضع بگیرم با جستجویی ساده در ذهنم دیدم راست میگوید، امروز دیگر خیلی برایم عیان شد.
بلاگریِ موجود در اینستاگرام و یوتیوب نهایتِ سوادِ علمیشان به ویکیپدیای فارسی میرسد. در حقیقت سواد رایانه و اینترنتشان را غالب کردهاند. راستی دقت کردهاید که «بلاگر» هم تغییرِ معنا داده؟ تا هفت هشت سال پیش بلاگر آنهایی بودند که محورِ کارشان کلمه بود، الان شده ویدیو. این وسط طبیعتاً گوشتِ قربانی کلماتی است که یک زمانی حرمت داشتند، نه لذت. و البته روشن است که در چنین فضایی که هر حرفِ صد من یک غازی با یک لحنِ قابلقبول و موزیک زمینۀ خوب ارج و قرب دارد طبیعی است که همه شیفته و مجنون و والهِ بلاگری شوند، قدیم مجانین خلاق بودند، مجنون هم تغییرِ معنا داده.