علی شیرودی
علی شیرودی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

جادوی شرق - سفرچین - قسمت اول

سال هشتاد و چهار که کسب و کار رو شروع کردیم ، دیدیم غربی ها به خاطر سیاست های تنش زای احمدی نژاد تمایل دارن به صورت غیرمستقیم و از طریق چین یا کشورهای دیگه با ایران تجارت کنن که گرفتار سرشاخ شدن با امریکا نشن ، به همین خاطر اولین سری جلسات رو با شرکام در سال هشتاد و پنج توی شانگهای و پکن برگزار کردیم

سري دوم سفركاري رو مجبورشدم تنها برم ، براي بازديد هاي متعدد حدود دو هفته طول كشيد و تا حدودي طولاني

ايستگاه اول : پكن

خود چيني ها به اين شهر ميگن بيجينگ و بعد از المپيك خيلي تميز و مرتب بود چون پارسال كه رفتم اينقدر تر و تميز نبود ... بازارهاي شلوغ و مملو از امريكايي ها و اروپايي ها جالبه و همين طور كلمات فارسي كه زمان ديدن زنهاي چادري ايراني به كار ميبرن مثل سلام ... خيلي خوبه ... ارزونه ! با اينكه چيني ها جنرالي با هوش نيستن اين مغازه دارهاشون اين كلمات رو براي اكثر مليت ها بلدن

خيلي وقت و حوصله خريد توي پكن نداشتم ... پروازم هم با امارات بود و طولاني شده بود و شب اول رو استراحت كردم و فقط با دوستانم يه چرخي توي شهر زديم و رفتيم ورزشگاه المپيك رو ديديم و شام هم جك و جونور به خوردم دادن ... فرداش توي شهر پياده روي كردم و رفتم ميدان تيان آن من و شاپينگ مال ها ... شب دوم رو رفتم يه رستوران ايراني به اسم رومي كه غذاش خوب بود ... عجب شيشليكي داشت

جالب بود كه باز هم وقت نكردم برم ديوار چين رو ببينم !

ايستگاه دوم : استان جيانگ سو

اين يكي ديگه شهر نبود ... چهار تا شهر رو توي يه استان رفتم كه هر كدوم سه چهار ساعت با ماشين فاصله داشتن ... همه هم شهر هاي صنعتي بودن ولي شانس آوردم كه غذاهاشون مثل جنوب چين نبود ... چون تو اين شهر ها مك دونالد و كي اف سي پيدا نميشه ! ولي جالب بود هتل هاي خوبي داشتن

يه معضلي هم داشتم واينكه به جز چندنفر مديربازرگاني شركت ها هيچ كس توي اين شهرها انگليسي بلد نبود و كلا سايلنت بود اين قسمت سفر... يه شب و روز رو هم يه پسرك چيني كه زبان بلدبود منو براي بازديد از چند جا همراهي كرد كه از بس حرفهاش و كارهاش خند ده دار بود مسير هاي طولاني به نظرم نيومد ... اون شبي كه كنار رود عظيم يانگ تسه با هم شام خورديم و از علاقه اش به دختر همكارش گفت و اينكه دايم داره اونو تو ذهنش تصوير سازي ميكنه !! ولي خجالت ميكشه باهاش دوست بشه !! و اين كه خيلي دوست داره توي يه كارخونه كه لباس توليد ميكنن كار كنه ، نه توي يه كارخونه فولاد ... چون اونجا دخترهاي بيشتري هستن !! ... چيني مثل اون دربدر دخترنديده بودم و علاقه زيادي هم به عكاسي داشت و چپ و راست از من عكس ميگرفت

يه شب هم توي هتل پيش من خوابيد و صبح كه بلندشدم نمازبخونم ديدم باتعجب منونگاه ميكنه و گفتم راحت خوابيدي ؟ گفت نه ، تاصبح خرخر ميكردي ! اميدوارم عبادتت باعث بشه بي سروصدا باشه ادامه خوابت ...

سفرنامهچینپکن
دانش آموخته مهندسی متالورژی ، بازرگان ، کارآفرین ، شیفته تاریخ و سفر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید