ايستگاه سوم : شنزن گرم و شرجي
يكي از بهترين شهر هاي چين واسه تجارت و خريد و همين طور گردش ... ولي اثر تاريخي و اين جور چيزها نداره چون عمري كمتر از هفتاد سال داره ... زير ساخت هاي شهر مثل پكن و گوانگژو و شانگهاي و ... خيلي خوب و مدرن بود و معماري وشهرسازيش خيلي خوب بود
توي اين شهر يكي از رفقاي قديميم هم كار ميكنه ولي خيلي وقت نداشتيم كه با هم بريم بيرون ، واسه همين خودم واسه خريد رفتم كه از همه شاپينگ مال هاش ، دونگ من بهترينش بود و از برند هاي مشهور داشت تا اجناس چيني كپي شده ولي گرماي هوا كلافه كننده بود
يه روزهم رفته بودم اطراف شهريه كارخونه ببينم ، راننده ماشين رو طرف ديگري ازخيابون گذاشته بود ، ديدم خيلي شلوغه ، گفتم چينه ديگه ! هميشه شلوغه !! رفتم ازوسط جمعيت ردبشم ديدم يهو شروع كردن به شعاردادن و پلاكارد بالا آوردن ! نگو اعتصاب كارگري بود ... ياد فيلم چارلي چاپلين افتادم كه يهو افتاد توي جمعيت معترضين وپليس گرفتش !
باران هاي اين شهر وحشتناك بود ... ايستگاه چهارم : ووهان
شهري كنار رود يانگ تسه ، آدم هاي بسيار خونگرم و با حالي داشت ... هوا نسبتا " سرد بود و كتم رو در نياوردم !! و اين مزيت خوبي بود چون ساك و لپ تاب داشته باشي و بخواي كتت رو هم دستت بگيري و گرمت باشه ديگه مكافاته !
چيني ها خيلي رسمي لباس نميپوشن ولي بدشون نمياد تو رو با كت و شلوار ببينن
صاحب اين كارخونه يه خانم و آقايي بودن كه با هم كار ميكردن و خيلي صاف و ساده بودن و خيلي هم از دخترهاي ايراني خوششون ميومد ... چشم درشت يه معيار اصلي واسه خوشگل بودن توي چينه !! و اگه چشم هات رنگي باشه كه ديگه هيچي ... شدي سوپر استارشون
موقع ظهرازشون خواستم دستشويي رونشونم بدن كه وضو هم بگيرم ... رفتم ديدم نه ديوارداره ونه آب !! يه كارگركچل هم نشسته بود و مشغول بود ومنو كه ديد نيشش بازشد ...
برگشتم مدير خنديد ومنو به اتاق خودش برد ... يه پتوبرام آوردن روش نمازبخونم ، وقتي تموم شد ديدم مدير وچندنفرديگه پشت سرم ديواردفاعي بستن و به احترام عبادت من ايستادن !!