علی شیرودی
علی شیرودی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

چین ، سفرسوم - قسمت هشتم

اول صبح قرار داشتیم بریم بازدید توی شهرک صنعتی اطراف شانگهای ... کارخونه خیلی خوبی بود ... موقع ناهار به کریستین ، دختری که مدیر بازرگانی بود یه غذای روی میز رو نشون دادم گفتم من از این نوع مرغ خوشم نمیاد ، سفر قبلیم توی شهر داینان خوردم حال نکردم ... گفت منم كلاغ دوست ندارم ... ارس گفت مطمئنی ؟ كلاغ ؟ گفت آره ... یه نگاه به ارس کردم ... فقط همین کلاغ رو فکر کرده بودیم که نخوردیم که اونهم به سلامتی میل شده بود ...

البته بعدها هرغذایی که تونستم رو چک کردم و خوردم الا سگ و گربه

یه بار داشتم وارد رستورانی میشدم توی شیان ، دیدم مثل قصابی های ما که گوسفند و گاو آویزونه ، سگ آویزون بود ... حالم بد شد و اصلا نتونستم بخورم

ولی قورباغه ، خر ، حلزون ، مار و ... رو خوردم

عصر من به سمت شهر شیان پرواز داشتم و ارس همونجا میموند برای بازدیدها و جلسات ... دو سال قبل هم رفته بودم شیان ،اولین پایتخت امپراطوری چین ... همون شهری که مجسمه های سفالی تراکوتا توش هستن و چینی ها خیلی بهش افتخار میکنن و میگن تمدن ٢٠٠٠ ساله ماست ! دلم به حال تخت جمشیدمون خیلی میسوخت که تمدن انسانی ٢٥٠٠ سال پیش ما بود و به زور و ظلم ساخته نشده بود ... و بیشتر دلم به حال خودمون که حسرت ٢٥٠٠ سال پیشمون رو میخوریم ...

سفرنامهچینشانگهایشیانتخت جمشید
دانش آموخته مهندسی متالورژی ، بازرگان ، کارآفرین ، شیفته تاریخ و سفر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید