حدودهای ساعت یک و دو رسیدیم شانگهای ... لاور ( معشوقه ) دیوید رفته بود پیش دوستاش و برگشته بود و ارس هم نبود ... گفتیم بریم بیرون واسه غذا ... هوا شرجی شده بود و نم نم بارون هم میومد ... دیوید از کنار یه مغازه رد شد و گفت غذای سنتی دوست داری ؟ دیدم شبیه کله پزی های ما میمونه ... یه بار توی پکن پاچه خوک خورده بودم ... کمی شبیه پاچه گوسفند بود ... گفتم اوکی فقط خیلی عجیب غریب نباشه ...
یاد دوسال قبل افتادم که رفته بودیم رستوران غذای دریایی توي گوانگژو و مثل باغ وحش بود !
مار، عقرب ، کرم ، لاک پشت ٬ خرچنگ ، تمساح ، لارو ، کرم ، قورباغه ، سوسک و ... توی ظرفهای بزرگ و کوچک آب ... هرچی که توی دریا ، مرداب ، رودخانه و باتلاق بود اونجا میخوردن ...
دومین روز از اولین سفرمون ، مدیر فروش کمپانی انگلیسی - چینی ما رو زرتی برد اونجا ... داشتیم میمردیم !
روده هامون داشت تاب میخورد ... دیدیم تنها چیزی که میشه خورد ، شاه میگو هست ... اونم تلخ و تند بود ... چای سبز و آبجو رو هورت هورت میکشیدیم بالا ... میخواستم دختره دیوانه رو بلند کنم مثل خیار بزنم روی زمین بترکونمش ... گفتم مارو آوردی رستوران یا باغ وحش ؟ فرت و فرت میخندید و داشت ریسه میرفت از قیافه های متعجب ما ... ارس میگفت مرض داره ... ما رو آورده سوژه کنه بخنده ... خودش هم مال شانگهای بود و شنیده بود گوانگژو و جنوب چین غذاهای عجیب غریب میخورن میخواست ببینه چه جوریه که با ماها اولین تجربه اش رو بدست آورد !
واسه دیوید گفتم بلای اونجا رو سرمون نیاری ها ... گفت نه این خیلی خوبه ... هوای کله پاچه هم به سرم زده بود ... شیشه ها هم مثل کله پزی ها بخار گرفته بود ... وسط میز غذاخوری شعله گاز بود و یه ظرف گرد بزرگ که از وسط به دو بخش تقسیم شده بود ... بهش هات پات میگفتن
دیدم یه لیست بلند بالا آوردن و دیوید یه سری چیزا رو تیک میزد ... توی ظرف یه آب در حال جوشیدن بود که شبیه آب کله پاچه بود ... دیدم مواد غذایی رو دارن میارن ... تو این روش چیزهایی مثل سبزیجات ٬ قارچ ٬ خیار دریایی ٬ گوشت اسلایس شده ٬ ماهی های نسبتا" کوچیک ، قورباغه ، سیرابی و این جور چیزا رو برای چند دقیقه ای میریزن توی آب جوش ظرف ... دو قسمت هم شامل تند و معمولیه ... یعنی توی قسمت تند فلفل قرمز میندازن باعث میشه آدم پاره بشه واشکش دربياد و آب جوش هم آب دماغ آدم رو راه میندازه !
غذای خوشمزه ای بود ولی وسطش دیدم دیوید میخواد یه چیزهای قرمز رنگ یخ زده رو بریزه توی ظرف ... گفتم این چیه ؟ گفت خون !! گفتم چی ؟ خون ؟!!
گفت آره ، خون گوسفند یا خوک ... معدت رو میشوره و خیلی خوبه ...
داشتم بالا میاوردم ، گفتم نخورده دل و رودم بهم خورد و شسته شد ... خندید ، لاور هم میخندید ...