بعد از شام برگشتیم هتل ... دیوید گفت نخواب بیا بریم كي تي وي گفتم اونجا کجاست ؟ گفت بریم آواز بخونیم ... گفتم آواز ؟ من بخونم ؟ گفت آره ؟ نفهمیدم منظورش چیه ... گفتم بریم ببینیم چیه ... رفتیم دیدم یه سری اتاق لوكس نسبتا" تاریک هستش با کاناپه ای وسط اتاق و تلویزیونی بزرگ ال سي دي و کامپیوتر... یه سری دختر میان تواتاق و هر کسی یکیشون رو انتخاب میکنه ... وظیفه این خانم ها چیه ؟ هان ... فکر بد نباید کرد ! دخترها آهنگ انتخابی مردها رو براشون میخونن ... با میکروفون ... و باپسرها تاس بازی میکنن و براشون آبجو و میوه سرو میکنن ... خود پسرها هم آواز میخونن و به قول خودشون استرس هاشون رو تخلیه میکنن ... اين مكان ها توي آسياي جنوب شرقي رايجه وازژاپن شروع شده
برای خانم ها هم كي تي وي هست و پسرها میان ... به گمانم واژه كي تي وي هم یعنی كارائوكه ، به خاطر نوع سیستم آهنگ و آوازخونی ... من که حال نکردم ... تاس انداختن هم بلد نبودم ... فقط هندونه خوردم و پاپ کورن ... دیوید هم اولش به کارهای من میخندید ... خودش هم شلنگ تخته مینداخت و آواز میخوند
مشغول نگاه کردن به کارهای دیوید بودم ... دخترك ها رو بغل ميكرد ، آواز ميوند ... حسابی سرگرم بود ... دخترک کنار من هم زل زده بود توی چشمای من و لبخندی به لب داشت ... حس کردم بنده خدا به زور خودش رو شاد نشون میده و غمی توی چشماش هست ... نمیتونستم باهاش حرف بزنم، چند کلمه انگلیسی بیشتر بلد نبود ... احساس کردم اینا وظایفی غیر از این کارا دارن .... حقیقت امر این بود که این دخترک ها توي فرهنگ چيني ها برده های مدرن بودن و اگه توسط کسی انتخاب بشن یعنی همه رقمه در اختيارشن و سرویس باید بدن ... به رغم دیوید که خوشحال بود از اینکه احساس میکرد به من خیلی خوب داره حال میده ٬ من احساس تلخی داشتم ... توی فکر بودم که دیوید کنارم نشست و گفت چی شده ؟ از این جا خوشت نمیاد ؟ گفتم اينجا جاي عجيبيه ، دلم خیلی به حال این دخترها میسوزه ، اینا هم مثل خواهر و همسر من و تو حق زندگی و آرامش دارن و ناراحت كننده هست که ببینم از بغل یه مرد به بغل یکی دیگه میرن ... ساکت شد و گفت میفهمم چی میگی ... اینا دخترهایی هستن عموما روستایی و زیبا که نیاز مالی به اینجا کشوندتشون و بعد از مدتی کار کردن و پول در آوردن از این مکانها میرن و با اون پول یه زندگی جدید واسه خودشون دست و پا میکنن یا به خانوداه هاشون کمک مالی میکنن ... و شاید دوست پسر و شوهرهای آیندشون هرگز نفهمن که اینا روزی اینجا بودن ...