شانگهاي ٦ آگوست
صبح من و دیوید بایستی میرفتیم شهر هوژو برای بازدید یکی از بزرگترین کارخونه های لوله سازی ... یه مهندسه هم باهامون بود که میخواست بره برای بازرسی دوره ای اون کارخونه ... خسته شده بودم از بس ازم سوال کرد ... چپ و راست هم میگفت عکس دخترهای ایرانی رو توی اینترنت سرچ میکنه و خیلی خوشگلن ... میگفت چند تا زن داری ؟ چهار تا ؟ گفتم نه ، اونا عرب هستن که چند تا زن دارن ... میگفت بابای تو چند تا زن داره ؟ گفتم یکی ... گفت داداشت ؟ گفتم یکی ... گفت آهان پس اونا عرب نیستن ؟ گفتم نه بابا ...
آخر سر گفت ولی اگه چهار تا زن میتونی بگیری حتما بگیر ... گفتم باشه ... ابلهی بود واسه خودش ... یه ضرب هم خودش رو راحت میکرد و توی هوای شرجی و گرم مجبور بودم شیشه رو بدم پایین و راننده هم هی زر زر میکرد که شیشه رو بده بالا كولر روشنه ... به گمانم خودش هم توی این گند کاری سهیم بود ، چون دیدم یه جا گفت اوخ اوخ و زد بغل و چند تا دستمال ورداشت و بدو بدو رفت سمت بوته های کنار جاده ... نشسته بود و كارش رو ميكرد و زل زده بود به ما که توی ماشین بودیم ... شاید میترسید ماشینش رو دودر کنیم ! جای ارس خالی بود ... دیوید هم خندش گرفته بود و داشت ریسه میرفت
نزدیکهای ساعت ده رسیدیم به کارخونه ... مدیرهای بازاریابی و فروششون رو توی نمایشگاه نفت و گاز تهران ملاقات کرده بودم ... یه کمی صحبت در مورد کارخونه و بعدش هم بازدید .... بزرگترین خط تولید لوله درز جوش آسیا رو داشتن تکمیل میکردن و دو سه تا سکیوریتی گارد هم مراقب بودن تا شاید کسی عکس نندازه ! چون من که دوربینم رو در آوردم مدیر فروشه رنگش پرید و گفن نه نه سریع بذار توی جیبت
من یه مدتی مدیر تولید کارخونه مشابهی توی تهران بودم و به روند تولیدشون مسلط بودم ... براش جای تعجب بود که اطلاعات فنی خطوطشون رو میپرسیدم ... دیوید هم چون بیشتر اهل تجارت بود از قیمت ها و بازارهاشون میپرسید
یک ساعتی توی کارخونه بودیم و گفتیم زودتر برگردیم شانگهای ... خدا رو شکر اون پسره مهندسه که بازرس بود باهامون نیومد ... ولی شکم به راننده درست بود چون بازم بو میومد ! ... ولی غذاهای اونجا هم از بس سیر و ترب و این جور چیزا داره پدر صاب بچه رو درمياره ...