علی شیرودی
علی شیرودی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

چین ، سفر سوم - قسمت پانزدهم

شيان - شانگهاي ٥ آگوست

صبح دیر از خواب بیدار شدم و بدو بدو رفتم پایین که با دیوید بریم شانگهای ، دیدم یه دختره توی ماشینه ، گفتم این کیه ؟ گفت لاور ! گفتم دیر شده اینم آوردی ببینم ؟ گفت با ما میاد شانگهای ... گفتم میاد چکار ؟! گفت من تنها نباشم ... گفتم من و ارس با تو هستیم ، یکی دیگه هم داره از امریکا میاد پیش ما ، تو میگی تنها نباشی ؟ گفت اوکی پس شب تو یا ارس میایین پیش من بخوابین ؟؟ گفتم مرتیکه خروس دو روز بی خیال شو بعدش بر میگردی شیان ... خندید گفت من شبی نشده تنها بخوابم ...

با عجله رسیدیم فرودگاه اما دیر رسیدیم و پرواز رو از دست دادیم ... لاور هم ماشااله یک کلمه انگلیسی بلد نبود و هی منو نگاه میکرد و میخندید ... توی مسیر هم یه ضرب خواب بود و کله مبارکش روی شونه من افتاده بود ... حوالی ظهر رسیدیم شانگهای گرم و شرجی

نزدیک اتاقمون یه اتاق واسه لاور و دیوید گرفتیم !! بالاخره خروس خان میبایستی به وضعیت عشق و حالش خللی وارد نمیشد ... ارس رفته بود بازدید کارخونه ای حوالی شانگهای ... با دیوید و لاور توی اتاقشون بودیم و ازش راجع به فلسفه های زندگیش میپرسیدم ... خیلی ریلکس و راحت فکر میکنه ... برعکس من که خیلی به خودم سخت میگیرم

تو همین حال و هوا بودیم که من خوابم برد ... با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم ... دیدم دیوید و لاور روی کاناپه مثل مار پیچیدن توی هم و خوابشون برده ... هرچی صداشون کردم دیدم تکون نمیخورن ٬ خواب سنگینی داشتن ... ارس اومد ... دختره رو که دید شوک شد ٬ گفت این کیه ؟! گفتم لاور دیوید ... گفت یعنی چی ؟ ... از فرهنگشون گفتم تا فهمید ... ارس خندش گرفته بود ... گفت دیوث دروغ میگه ... یکی رو آورده میگه کالچر ما اینه و ما رو سر کار گذاشته ٬ ما هم که نمیدونیم راست میگه یا دروغ ؟! خندیدیم و رفتیم توی اتاقمون ...

دانش آموخته مهندسی متالورژی ، بازرگان ، کارآفرین ، شیفته تاریخ و سفر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید