توی این پست قصد دارم به تعریف و تفسیر دو سال سربازیم بپردازم. قرار نیست خیلی شلوغش کنم، اما اگه احساس کردی جایی نیاز به اطلاعات بیشتری داری، میتونی بهم پیام بدی و سؤالتو ازم بپرسی.
اینجا کلیک کن تا به واتساپ من منتقل بشی
متن رو به سه بخش اصلی تقسیم میکنم:
و قبل از شروع این رو بگم که من با لیسانس کامپیوتر و در حالی که به Photoshop و illustrator و Excel و PowerPoint و Word تسلط داشتم، سربازیم رو شروع کردم. همچنین تا حدودی پیانو و کلارینت بلد بودمو زبان انگلیسیم هم خوب بود؛ و لازم به ذکر است که هیچ پارتیای نداشتم! :) بخاطر همین حس کردم تجربیاتم برای همه ارزشمند خواهدبود.
وقتی برگه سبز گرفتم، نوشتهبود: "تاریخ اعزام: 1398.06.01". از یکی دو نفر شنیدهبودم که اگه سه ماه قبل از تاریخ اعزام درخواست تعجیل بدی، به احتمال زیاد برای آموزشی، شهر خودت میوفتی.
منم همینکار رو کردم. اوایل خرداد 98 رفتم درخواست تعجیل دادمو تاریخ اعزامم شد "1398.04.01" و مرکز آموزشیم هم شد 01 تهران. حالا ممکنه شانسی هم بودهباشه، دقیقاً نمیدونم چِطو شُد که ای طو شد...!
$ $ $ $ $
از ایستگاه متروی نیرو هوایی، 10 دقیقه پیاده فاصله داره
$ $ $ $ $
از جاهای زیادی میاومدن اونجا برای جذب سرباز. منم چیزایی که بلد بودم رو توی فرمها مینوشتم.
$ $ $ $ $
سیستم کاری ارتش با سیستم کاری شرکتهای خصوصی خیلی فرق داره! نیاز نیست که آدم خفنی باشی تا جذب ادارات یا سازمانهاشون بشی. هر فعالیتی که در اون بشه 50% روت حساب کرد کفایت میکنه
$ $ $ $ $
اما جذب شدن سه مرحله داره. بعد از اینکه بخاطر تخصصت انتخاب شدی، وارد مرحلۀ غربالگری میشی:
یه وقتایی ممکنه استثناء قائل بشن یا از دستشون در بره؛ منتها یه توصیه دوستانه: دروغ نگو. دونه دونه همه رو زیرو رو نمیکنن و ممکنه نفهمن اطلاعات دروغ بهشون دادی، اما اگه بفهمن، دیگه هیچ دفاع و عذری نداری و حق دارن هر تنبیه قضایی یا هر جابجاییای رو علیهت انجام بدن.
بعد از این مرحله، میرسیم به آزمون عقیدتی و سیاسی. مقداری شانسم درش دخیله چون یکی ممکنه بگه "صلوات بفرست" و قبولت کنه، یکی هم ممکنه خیلی سؤالات جوندار دینی و سیاسی ازت بپرسه.
$ $ $ $ $
از یکی از بچهها پرسیده بودن سخنگوی مجلس کیه؟ نمیدونست. رد شد! تمام!
$ $ $ $ $
بعد از اینکه جذب سازمان یا اداره شدی، فراموش نکن که اینجا شرکت خصوصی نیست! مثل یه کارمند مسئول و وظیفهشناس کار کنی پوستتون کندهس. از طرفی هم توصیه نمیکنم که از زیر کار در بری. پیشنهاد میکنم در نهایت هوشمندی، از خودنمایی بپرهیزی، "بلدم بلدم" نکنی حتی اگه واقعاً خیلی بلدی، آدما رو بشناسی و بدونی برای چه کسی داری چه کاری انجام میدی، که بتونی به اندازۀ نیاز انرژی بذاری.
$ $ $ $ $
من اولین پوستری که زدم، سرهنگ گفت " آقای حیدری این چیه؟ اینو که توی دهات ما هم میزنن که!"
بعد همونو مثل همین آگهیهای ترحیم با فونت تیتر زدم، رفت چاپ شد!!!
درس این داستان این بود که به اندازه "انرژی و وقت" صرف کنم. چون همه کارام رو هم مجبور نبودم اونقد زشت بزنم. کارای جذابم رو وقتی بجا خرج رو میکردم، قبول میشد اما یه جاهایی که نیاز نبود، باید ساده کار میکردم.
$ $ $ $ $
روز اول آموزشی به یه سری امور اداری و اینا گذشت و دو روز فرصت دادن تا بریم لباس و اینا تهیه کنیمو برگردیم پادگان. هفته اول مرخصی نداشتیم و بیشتر زمانمون صرف بار بری و نظافتو اینا میگذشت. حتی تختهای دو طبقهی خوابگاه رو هم باید از اون سر پادگان کول میکردیم میآوردیم خوابگاه میچیدیم؛ روحمونم خبر نداشت که روز آخر قراره همه اینا رو دوباره برگردونیم سرجاش!!!
دو سه روز اول به من تخت نرسید و من ده قدمی توالت میخوابیدمو شبا بخاطر راه رفتن سوسک روی صورتم بیدار میشدم.
وسط تابستون بودو فعالیت اصلی و قالبمون رژه رفتن بود. چند نفری همون وسط زیر اون آفتاب شدید بیهوش میشدن. من غش نکردم اما خیلی لاغر شدهبودم بعد آموزشی.
فعالیت قالب دوم، کلاسای آموزشیِ کتابی و دو سه تا مورد هم عملی بود. بقول خود فرمانده، کل این آموزشی توی دو هفته جمع میشه، این کِش دادنا همهش حفظ ظاهره!
بحث مرخصی و اینا هم اینطور بود که هفته اول مرخصی نداشتیم، بعدش هر روز حدود 4 هرکی میخواست (البته با اجازه فرمانده) میتونست بره بیرون و یا شب قبل از 9 یا صبح فردا قبل از 6:45 پادگان باشه. من که دو هفته درمیون میرفتم بیرون. اون موقع، پادگان کم فشارتر از خونه بود برام.
از همون اول چشمو گوشم تیز بود که توی مسجد چی میگذره که هرکی برای جذب نیرو میاومد پادگان برم فرم پر کنم. بیشترین مهارتم توی Graphic Design بود و همه جا هم همین رو میگفتم، همچنین براشون مینوشتم که با اکسل و پاورپوینت و ورد خیلی حرفهای بلدم کار کنم، تایپم هم تنده و روی کیبوردِ بدون برچسب گم نمیشم. دومین چیزی هم که اسم نوشتم توی گروه موسیقی به عنوان نوازنده کلارینت بود.
گروه موسیقی نشد، اما گرافیسته جواب داد. همه جا منو قبول کردن، منتها بخاطر اینکه عمهم انگلیس بود، هی رد میشدم. اما یه جا یادشون رفت ازم بپرسن ... در نتیجه پیش رفتم. ( البته این رو هم بگم، توی تمام فرمهایی که توی آموزشی و بعد توی یگان خدمتیم بهم دادن، من نوشتم که عمهم انگلیسه و خودم هم از یک سالگی تا 5 سالگی امریکا بزرگ شدم )
یه آزمون فنی هم ازم گرفتن که ببینن واقعاً چیزی حالیم هست یا نه، که تونستم خودمو ثابت کنم.
آزمون احکام هم خیلی آسون گذشت. ارکان، تشهد، روخوانی قرآن... تمام. خودشون توی آموزشی یه کتاب احکام بهت میدن، همون کفایت میکنه.
آموزشی که تموم شد برگه خدمت رو بهم دادنو دیدم افتادم تهران، وسط شهر. چهارراه قصر.
اینجا دوتا نکته دارم برات
1. 80 درصد اونایی که پارتی داشتن، در نهایت غافلگیری اونجایی که مطمئن بودن میوفتن، نیوفتادن!!! پس زیاد به پارتیت دل نبند. خودتم یه تلاشی بکن.
2. شانس بچههای کامپیوتری خیلی زیاده برای جذب شدن به سازمانها و ادارات. و شانس بچههای معماری و عمران خیلی خیلی خیلی کمه. دورهی ما که همه بچههای معماری و عمران افتادن شیراز و اصفهان. بقیه رشتهها رو خبر ندارم.
$ $ $ $ $
با این تفاسیر بازم قاعدهی محکمی نداشت! دکترای ادبیات افتاده بود کارخونه یخ، یخ جابجا میکرد! لیسانس نرمافزار امیرکبیر افتاد بهشتزهرا همش نگهبان بود. از اون طرفم فوق لیسانس ادبیات افتاد انتشارات یه جایی، کلا ماهی 5 ساعت پیک کاریش بود. فوق لیسانس معماری افتاد اتاق تدوین یه جایی و کلا یه سری کارای اداری میکرد. لیسانس فقه افتاد صندوق یه جایی و مثلا کار شبکه میکرد!!!! نمیدونم چجوری ولی همینجوری الکی الکی خدمتش تموم شد!
$ $ $ $ $
← خوشیهای خدمت
توی یگان خدمتی هم در مقایسه با بقیه هم خدمتیام، خدمت آسونی داشتم. شاید اگه تو جای من بودی بهت سخت میگذشتا اما من گرافیست بودم. کارمو دوست داشتمو بلد بودم و جایی قرار گرفتهبودم که بهم واقعاً نیاز بود. مسئولیت کارمو قبول کردهبودمو کارمو انجام میدادم. با لباس اداری-نظامی ارتش شیکو پیک صبح میرفتم ظهر میاومدم خونه. هر روز صبونه با دوستان، و آسودگیهای جذاب دیگه که حقیقتاً از زبون کمتر سربازی ممکنه بشنوید.
← سختیهای خدمت
و سختیهای خدمتم حجم کاری بی انتهایی بود که اگه مدیریتش نمیکردم، خیلی بیشتر اذیت میشدم. روزایی بود که تا 7 و 8 شب سازمان نگرم میداشتن، یه بار ساعت 1 و نیم شب اومدم بیرون، دو سه بار تا 11-12 شب موندم. همش هم تقصیر خودشون بود چون ...
سیستم دولتیه دیگه! عموماً افرادِ کار نابلد، کم سواد و مسئولیتناپذیر سرکارن!
توی یک طبقهای که فرضاً 20 کارمند داره، فقط دو یا سه نفرن که واقعاً دارن کار میکنن. الباقی متوقعانه پول مفت میخورن! و امان از روزایی که همون دو سه نفر اونجا حاضر نباشن! میشه خود شهربازی پینوکیو!!!
در چنین شرایطی، تا دلتون بخواد کارای دقیقه نودی، کارای جا افتاده، خطا و ... پیش میاد که تبعاتش گریبان خودشون و سربازاشون رو هم میگیره.
← نگهبانی
هر فصل دو بار تحت عنوان "معاونِ نگهبانها" نگهبان بودم و کاری جز خوابیدن نداشتم چون 90درصد زمان رو دژبان نگهبانی میداد و من جایگزین او بودم. اوقات خیلی محدودی پیش میاومد که مدتی جای او نگهبانی میدادم.
← مرخصی
ماهی 8 ساعت مرخصی و ماهی 2.5 روز مرخصی روزانه داشتم که البته ممکنه بر حسب محل خدمتیت متغییر باشه.
← نظم
تأخیر در ورود میتونه برات دردسر ساز بشه، اما خب شایدم قسمت بشه و دردسر نشه :/ من یه تایمی که مادر پدرم داشتن طلاق میگرفتن تأخیرام زیاد شدهبود. منتها چون به قولی سرباز خوبی بودم، با تذکرات زیاد نهایتاً به یک روز اضافه خدمت ختم شد که آخر سرم اون یه روز رو بخشیدن!
← قدردانی
در کل انتظار تقدیر و تشکر و تشویقی و این چیزا رو نداشته باش! بخاطر یک دقیقه تأخیر تنبیه میشی اما بخاطر 8 ساعت اضافه کاریِ امروزت ممکنه اگه پسرخوبی باشی، بذارن فردا ساعتی بگیری و یک ساعت زودتر بری...
این حرفم ینی اگه فکر تقدیر و تشکر رو از سرت بیرون کنی، خدمت بهت بهتر میگذره.
← حقوق ماهیانه
حقوق هم که خیلی کم و احمقانه! ماهی 250.000 تا 300.000 تومن... یه ناخنگیر بخر، برو کنار خیابون ناخن مردمو بگیر، بیشتر در میاری!
توی آموزشی یه شعاری دارن که میگه "سرباز زینت وطن است" که شعاری بیش نیست. این زنیت، از اون نگین زینتیاست که روی لباس یا پرده میدوزن؛ همونا که فقط همینجوری هست که باشه، خیلی زود هم کنده میشن گمو گور میشن.
هرچی هم بگی، جوابت اینه " ارتش چرا نداره!" یا "سربازی یه خدمت اجباریه، تمام!" ولی با تمام اینا،
خیلیا حین خدمت و یه سریا بعد از خدمت میگن: "کاش زودتر رفته بودم سربازی..."
پس تو هم اگه داری لفتش میدی، اینو مثل یه استخر آب سرد ببین که فقط کافیه بپری توش؛ مثل یه سنگ گِرد و قلمبه ببین که فقط باید هولش بدی قِل بخوره.
در نظر من، دستاورد سربازی برای پسرا به خودشون بستگی داره نه به نظام یا اون سازمان خاص یا محل خدمتشون. یه وقت هست من میرم فلان شرکت برنامهنویسی و حاضر میشم سه چهار ماه هیچ پولی نگیرم و مثل تراکتور برم زیر بار کار، تا بتونم از اون بِستر یه دریافتی برای خودم داشتهباشم. اما سربازی و کلاً این سیستمی که من در اون خدمت کردم، بِسترش یه عالمه کاغذ رنگیه که عکس امام روشه، همین!!! این حرف هم بخاطر این میزنم که خودت میری، میبینی که چه آدمایی چه حقوقای عجیبی دارن میگیرن! بخدا خود سریال هیولا بود. این که مهران مدیری که میگه "دیدم که میگم" راست میگه! یه چیزی دیده که این برنامهها رو میسازه.
حالا
دستاوردش پس چیه؟
به خودت بستگی داره. خدمت کردن در چنین محیطی (که من اسمشو میذارم محیط سمی) یه شانس و فرصته که بشناسی و تجربه کسب کنی. خودت و آدمای اونجا رو بشناسی. خودت و عملکردت رو ببینی که اونجا چجوری داری عمل میکنی و چجوری داری پیش میری، با نارضایتیات چیکار میکنی، چطوری برای خودت سیاست رفتاری سالم و محترمانه ایجاد کنی، و ...
و این دستاوردا چیزی نیست که مخصوص فلان سازمان باشه، چیزیه که زندگی بهت میده. همون چیزیه که شاید خیلیا میگن اولین بار اینا رو توی دانشگاه گذروندیم. در نظر من اونی که تو دانشگاه بود 2 واحدی بود و این 5 واحدی!
خوبه! چون میدونی موقتیه! انگار کنار کتاب زندگیت بهت یه چرکنویس دادن و گفتن دو سال فرصت داری چیزایی که میخوای توی کتاب زندگیت بنویسی رو توی چرک نویس امتحانش کنی...
$ $ $ $ $
این تعبیر، تعبیر یه سربازه! یه نظامی حق نداره این تعبیرو به یه سرباز بخورنه تا توجیه کنه سربازی بهترین هدیهی مملکت به جُووناشه! هرگز چنین نیست! من به عنوان یه سرباز دارم دست یه سرباز دیگه رو میگیرم و کمکش میکنم که بتونه خدمت رو بهتر و سازندهتر طی کنه!
$ $ $ $ $
من اینطوری تونستم امروز که سربازیم تموم شد، با اشکانِ تیر ماه 1398 متفاوت شده باشم و کلی رشد کرده باشم.
اجباری بود، اما ارزششو داشت، فقط بخاطر اینکه تونستم ارزشمندیش رو پیدا کنم و استخراجش کنم.
این، یکی از کشفیات یا باورهای زندگی منه
تا یه زمانی، مثل عوام الناس با جملۀ " انشاالله که خیره" خودمو سرگرم میکردم. نمیفهمیدم ینی چی!
تا روزی که یه چیز کاملاً عینی و حقیقی رو زندگیش کردم و فهمیدم:
اینجا دیگه "شر" برام سبک شد و تونستم انرژیمو برای پیدا کردن وجوه سازندهی هر رخدادی خرج کنمو بهتر رشد کنم.