احتمال داره اصلا کسی حوصله نکنه اینو مطالعه کنه. خیلی سعی کردم جوری بنویسم که با کمترین حوصله هم بشه خوند. خودم نیاز داشتم یکی اینارو واسم بنویسه ولی خب کسی نبود...
کنکورمون رو که دادیم فهمیدیم چقدر کل دنیا داشته این همه مدت مراعاتمون رو میکرده....
کنکورمون رو که دادیم فهمیدیم چقدر دنیا زشتتر از اونیه که ما فکر میکردیم و دغدغههامون چقدر کوچیک بوده....
کنکورمون رو که دادیم فهمیدیم آدما یه شکل دیگه بودن، نقاب داشتن، خودشون رو گریم میکردن و جلوی ما با بهترین گریمشون میومدن جلو که دل نازک ما ترک نخوره...
کنکورمون رو که دادیم دنیا خراب شد سرمون
ولی ما تاب آوردیم
قرار شد ما هم خراب بشیم سر دنیا
هنوز این جنگ ادامه دارهو ادامه خواهد داشت...
با خودم میگم پس کی تموم میشه؟
جوابش اینه که:
به این که کی تموم میشه فکر نکن؛ به این فکر کن که وقتی خودت تموم میشی با خیال راحت تموم شی. بدونی که هر کاری که کردی نتیجهای داده، نه تنها برای خودت بلکه برای کسانی که وارث تو هستن.
تموم شدن لزوما مرگ نیست. میتونه بازنشستگی باشه.
وارث هم لزوما فرزند یا فرزند خونده نیست. میتونه نسل جدیدی باشه که قراره پا جای پات بذارن
فقط باید ادامه داد و به دنیا سوار شد نه که به اون سواری داد
باید نقش خودمون رو در دنیا جدی بگیریم و حرکت کنیم به سمتش؛ هر کسی یک وظیفهای داره
الان در آستانهی یک کنکور دیگه قرار دارم؛ این بار دیگه اون مراعاتها نیست!
امیدها بیشتره ولی ترسها هم همونقدر بیشتره.
وقتی که دبیرستانی بودیم تمام دغدغههامون توی مدرسه خلاصه میشد. حالا گاهی هم خانواده گاهی هم دوستان و نزدیکان برامون دغدغه میشدن.
اما الان؛ الان وقتی به دغدغهها فکر میکنی در سادهترین حالت از یه طرف به درسهای دانشگاه باید فکر کنی، از یه طرف به درسهایی که برای کنکور باید بخونی و مهارتهایی که باید به دست بیاری. از یه طرف به بازارکار و این که باید خودت رو بهروز کنی، مهارت به درست بیاری، روابطت رو تقویت کنی. از یه طرف به علایق دیگهات...
اگر بخوای به دوستات فکر کنی باید اول دستهبندی کنی که «دقیقا کدوماشون؟»؛ دوستای دبیرستان؟ دوستای دانشگاه؟ دوستای قدیمی؟ رفیقهای صمیمی؟ اونایی که بیشتر با هم خوشمیگذرونیم؟ اونایی که بیشتر حرفم رو میفهمن؟ اونایی که بیشتر باهاشون میشه درس خوند و چیز یاد گرفت؟
حالا یکی؛
و خیلی دغدغههای دیگه از جمله «نگرانی بابت سلامت اونهایی که بهشون وابسته هستیم»
نهایتا فقط یک چیز میتونه بیشترین کمک رو به ما بکنه:
مهارت مدیریت زندگی شخصی، در ابعاد مختلفش: هدفگذاری، برنامهریزی و خیلی چیزهای دیگه
که ماشاءالله هزار ماشاءالله هیچوقت بهمون یاد ندادن
از مهمترین چیزها از این جا به بعد تو زندگی همینه. انتخاب! این جوری بگم که هر انتخابی بالقوه درسته! منتها اثرات مطلوب و نامطلوب داره و یه سری تلاشها و گذشتها رو میطلبه. ولی برای این که اینها رو بسنجیم باید اول ببینیم هدفمون چیه. این کاریه که خیلیا نمیتونن انجام بدن. خیلیا اصلا هدفی نداشتن.
الزامی وجود نداره که هدف خیلی پیچیده یا خیلی رویایی باشه. ولی لازمه که وجود داشته باشه!
کسی که هدف نداره
خب هدف داشتن کار سختیه خصوصا که هیچ وقت اون طور که باید بهمون این موضوع رو یاد ندادن! خیلی از آدمایی که الان مسئولین و مدیران شرکتها و سازمانها هستن هم درست بلد نیستن هدفگذاری کنن! ولی این دنیا مثل دنیای قدیم نیست. بدون هدف نمیشه دووم آورد توش.
اما خب مجبور نیستیم از الان تا ۶۰ سال آینده رو دقیق بچینیم و هدفگذاری کنیم. خوبه یه سری رویاهایی راجع بهشون داشته باشیم که بعدا با نگاه واقعبینانه تبدیلشون کنیم به هدف. ولی هدفگذاریهای مهم زندگی باید صرفا یه چارچوب داشته باشه که از کادر نزنه بیرون. بعد دیگه تو اون چارچوب هدفگذاری و برنامهریزی کوتاهمدت و میانمدت میکنیم. باید بهاندازهی کافی کوتاهمدت باشه که قبل از این که شرایط خیلی عوض بشه و برنامهریزی ما بیاستفاده بشه کارمون رو کرده باشیم تموم شده باشه رفته باشه.
دلیلش اینه که ذات آدم و یه سری ویژگیهای دیگه خیلی تغییر نمیکنن ولی شرایط زود به زود تغییر میکنن و اگه برنامه خیلی طولانی مدت بشه وسط ممکنه شرایط عوض بشه و نیاز به تغییر برنامه باشه اما چون برنامه خیلی درازمدت بسته شده زیاد انعطاف نداره و کلی انرژی باید بذاریم برای اصلاحش یا این که بهش اعتماد میکنیم بدون اصلاح و بعد نتیجهی خوبی نمیگیریم. باید چابک باشیم!
بعضیا هم تعدد هدف دارن!
تعدد هدف هم با تموم زیباییاش خیلی ناجوره. این بیشتر مخصوص اوناییه که خیلی کنجکاو هستن. اگه اولویتبندی درست حسابی نکنن فقط هدفهاشون نفله میشه!
بعضی وقتا آدم باید یه لیست از همهی علایق و کنجکاویهاش برداره، راجع به هر کدوم یه مطالعهی مختصر کنه و روابط بین موارد توی لیست خصوصا «تقدم و تاخر» اونها رو پیدا کنه و بعد اولویتبندی کنه و بر اساس اولویت بره سراغشون. بعضی چیزا انقدر دیر میشه که از دهن میفته، بعضی چیزا هم انقدر زودزودکی میشه که نفله میشه!
و اما مهمترین انتخاب حال حاضر شاید انتخاب رشته باشه. دلیل مهمترین بودن البته خود نفس انتخاب رشته نیست. بلکه دلیلش اینه که این انتخاب مجموعهای از انتخابها رو به همراه خودش داره که کنار هم میتونن تعیین کننده باشن.
اگه کنکورتون رو دادین و الان تو برزخ اعلام نتایج هستین فرصت خیلی خوبی دارین که خودتون و علایقتون رو بیشتر بشناسین. حتی اگر که فکر میکنین میشناسین دوباره باید تکرارش کنین!
میخوام یه خواهشی ازتون بکنم. به خودتون رحم کنید و
خلاصه که تو دوران برزخ یه فرصتی بذارین و خودتون رو بهتر بشناسین. بیکار هم نمونین. کلی کار برای انجام دادن هست. از مشغول شدن به کسب و کار تا رفتن به کلاسها و همایشها و غیره.
پایان دوران دانشآموزی شروع زندگی مبتنی بر انتخابهاست. هر انتخابی شرایط رو تغییر میده. انتخابهای ناسازگار هم آدمو به دردسر میندازن.
تعیین چارچوب از همین جا معنی پیدا میکنه. چارچوب یعنی بر اساس استعدادها،هوشها،فرصتها و امکاناتی که خانواده و محل زندگی در اختیار شما قرار داده، یک محدودهای از اهدافی که بالقوه برای شما شانس موفقیت دارن رو برای خودتون در نظر بگیرین و سایر راهها که شاید حتی جذاب باشن رو به نفع موارد دیگه برای همیشه (یا زمان خیلی طولانی) کنار بذارین و بهشون فکر هم نکنین و افسوسش رو هم نخورین. مثلا من شاید استعداد بازیگر یا خواننده شدن رو داشتم ولی به خاطر پارهای از ملاحظات خانوادگی و غیره و غیره از همون استعدادها در راستای دیگهای قراره استفاده کنم!
داشتن چارچوب هدفگذاری مشخص که بهش ایمان داشته باشیم و به طور پیوسته اصلاحش کنیم باعث میشه هیچوقت از تلاش خسته نشیم و هیچ کس نتونه منصرفمون کنه یا نامطمئنمون کنه و نتیجتا این شاخه اون شاخه هم نمیکنیم. این خودش کلید موفقیته که من نداشتمش و با کسانی زندگی کردم که اونا هم نداشتنش که بدنش به من.
یه معضلی هم البته داریم... خیلیها رو دیدم تو سن ۱۶ ۱۷ سالگی تا ۲۱ ۲۲ سالگی که وقتی ازشون میپرسم چه هدفی داری از پاسخ میمونن. در صورتی که اگه تو سنهای کمتر ازشون میپرسیدم میتونستن راحت جوابم رو بدن. شاید کمی اون موقع رویاپردازانهتر میبود جوابها ولی الان انگار اصلا رویایی وجود نداره. فکر کنم به خاطر اینه که وقتی آرزوهای بزرگ میکردیم سریع حالمون رو گرفتن و گفتن نمیشه و همهاش خیال باطله و «بچهجون به فکر پول باش» و خلاصه ذوقمون رو خشکوندن. البته تعجبی هم نداره. تشویق کردن کار هر کسی نیست. شرایط کشور هم تشدید میکنه موضوع رو.
خبر خوب اینه که زندگی تازه شروع شده!
تا میتونین تجربه کسب کنین!
تا میتونین مطالعه کنین!
تا میتونین روابطتتون رو گسترش بدین!
تا میتونین از در و دیوار سوال بپرسین!
تا میتونین خودتون رو ابراز کنین و در شبکههای اجتماعی فعالیت داشته باشین!
میتونین لباس رسمی بپوشین و باهاش ژست بگیرین و حرفهای عمیق بزنین و صاحب نظر بشین.
شروع کنین!
تا قبل از ۳۰ سالگی خیلی از اشتباهات قابل جبران هستن اما فرصتها دیگه تکرار نمیشن. خصوصا فرصتهایی که در دوران کارشناسی گیر آدم میاد. هر کاری ممکنه بد تموم بشه و تا مدتها با سرخوردگی همراه باشه ولی در دراز مدت میبینید که چقدر پختهتر شدین. از تجربهکردن نترسین!
اگه هنوز کنکوری نشدی برگرد و اینو بخون:
اگه میخوای تو دانشگاه کامپیوتر بخونی اینو بخون: