هر سال که به دانشجوهای ورودی جدید رشتهی خودمون تو دانشکدهی خودمون دقت میکنم یه الگوی خاصی به چشمم میخوره که میخوام باهاتون در میون بذارم.
دو هفتهی اول که کاملا سردرگمی و یه حس متفاوت و یه عالمه فکر و حرف خوب و بد که تو ذهن آدم میچرخه؛ «خواستم از کلاس برم بیرون از استاد اجازه بگیرم؟»
بعضیا شانس دارن و تو دانشکده یه دوست یا فامیل سال بالایی دارن که یه مقدار اون هفتههای اول هواشون رو داره.
بعد کانالها و گروههای تلگرامی دایر میشن. همیشه چند نفر (معمولا پسر) هستن تو هر ورودی که دوست دارن آدما رو جمع کنن و اکیپ درست کنن یا دوست دارن ادمین باشن. اینا دو تا تیپ جدا هستن ولی گاهی تو یه نفر دیده میشه و خیلی اثرگذارن.
دیگه تو آبان یه سری اکیپ (معمولا مختلط و البته تعداد دخترا بیشتر از پسرا شاید باشه) تشکیل میشه و جمعیت هم رو به رشده. گاهی چند تا اکیپ با هم ادغام میشن و دانشجوها با این موضوع آشنا میشن که میتونن نرن سر کلاس! پس دورهمیها و خوشگذرونیها و آشناییها شروع میشه.
در همین مدت یک سری روابط خصوصی هم به وجود میاد و بعضیا کم کم حضورشون تو جمع کمرنگتر میشه.
بعضیها هم از بعضیا خوششون میاد ولی هیچوقت نمیگن. فقط اگه دقت کنیم متوجه میشیم که هر وقت فرد x جایی باشه فرد y هم حتما هست و خیلی وقتا تو عکس هم کنار هم ان!
یک سری دوستیها هم هست که از قبل ورود به دانشگاه بوده. بیشتر منظورم به دوستیهای همجنسه. مثلا هممدرسهای بودن. اینا یک ماه اول که یه مقدار تو دانشگاه غریب هستن خیلی به هم نزدیک میشن ولی رفته رفته با آشنا شدن با افراد جدید و شبیهتر به خودشون و پیوستن به اکیپها و رو به رو شدن با تفاوتهای خلقی و سلیقهایشون کمکم فاصلهشون زیاد میشه در حدی که شاید دیگه سراغ هم رو هم نگیرن!
یه تعداد محدودی با قبول این که دانشگاه سراسری قبول نشدن یک شکست بزرگه و دیگه تحصیلاتشون ارزشی نداره از همون ترم اول به هر شکلی جذب بازارکار میشن؛ البته معمولا میرن پیش یکی از فامیلهاشون کار میکنن و دائم هم از محیط کارشون عکس و استوری اینستاگرام میذارن و هی حرف کار میزنن.
یه سریا هم اکیپ میشن میرن دنبال قلیون و سیگار و سایر موارد و خیلی دلشون میخواد که حتما تو اکیپ خانمها هم باشن و باهاشون همراهی کنن (واقعا چرا؟!).
یه سری اکیپهای تکجنسیتی هم هستن که تا مدت طولانیتری سر پا میمونن ولی رفته رفته از تعداد اعضای فعالشون کم میشه. یه سریاشون میرن سر کار، یه سریاشون وارد فعالیتهایی میشن که مشغله و حضورشون زیاد میشه، یه سریاشون ترم قبلش مشروط شدن و ترسیدن، یه سریاشون هم عاشق میشن و یه سری هم اکیپهای بهتری برای خودشون پیدا میکنن.
اواخر ترم اول تقریبا شاکلهی کلی اکیپها به وجود میاد، هر چند ممکنه افراد برن و بیان ولی هستهی مرکزی اکیپ ثابته و کمکم دوستیهای خیلی قوی (نه لزوما عمیق) شکل میگیره و کم کم مسائل شخصی افراد (تا حدی البته) در اختیار سایر اعضای اکیپ قرار میگیره و خوشگذرونیها ممکنه به سطوح بالاتری برسه. بعضی هم البته اکیپ درس خوندن و فعالیت تشکیل میدن ولی معمولا دوام زیادی ندارن.
البته اکیپها میتونن خودشون عضو یه مجموعهی بزرگتر از اکیپها باشن. ولی بعضی از افراد اون ورودی هستن که توی هیچ اکیپی وارد نمیشن و تعداد کمی میشناسنشون.
ترم دوم یه عده سعی میکنن تعداد واحدهاشون رو جوری بردارن که کمتر بیان دانشگاه خصوصا که بتونن برن سر کار یا خونه بمونن، یه عده هم سعی میکنن تایم بیشتری رو با اکیپشون صرف کنن. از همین جا کم کم یه سری روابط عمیقتر و شدیدتر میشه و وابستگی/دبستگیهایی بوجود میاد. ممکنه شراکتهایی به وجود بیاد، قول و قرارهایی گذاشته بشه و حتی برنامهها و اهداف مشترکی تنظیم بشه در راستای موفقیت و پیشرفت. ولی عملکرد افراد مثل هم و متناسب با هم نیست...
بعضیا خیلی ترم دوم به فکر جبران ترم اولن، بعضیا برعکس خیلی ترم اول بهشون مزه کرده و میخوان بیشتر لذت ببرن. نهایتا تا بعد از امتحانات ترم دوم اولین غربال اساسی توی اکیپها شکل میگیره و متاسفانه یه عده با بغض و کینه جدا میشن...
اولین تابستون که میاد دیگه خیلی چیزا راجع به افراد معلوم میشه و این که برنامهشون چیه و دوستاشون کیان. یه سری تصمیم میگیرن برن گردش و سفر و یه نفسی تازه کنن؛ حالا یا با خانواده یا با دوستان جدید یا با دوستان قدیم که از وقتی کنکور دادن دیگه خیلی نشده با هم وقت بگذرونن (چون بعضیا دوست اولشون خانوادهشونه و بعضیا برعکس). یه سری تصمیم میگیرن برن کلاس. اینا همونان که خیلی نگران موفقیت خودشونن. یه سری هم تصمیم میگیرن ترم تابستونی بردارن چون اصلا از عملکرد خودشون در سالی که گذشت راضی نیستن و البته بدشون هم نمیاد بیشتر بیان دانشگاه.
ترم سوم که میشه ولی شاهد بههم خوردن خیلی از قول و قرارا هستیم...
بعضی دوستیها هم هست (معمولا بین خانمها) که در کمال تعجب به خاطر یه سری چیزای نابهجا (مثلا جنس مخالف) بعد از چند ترم خراب میشه. بعضی دوستیهای دو سه نفری از همین دست هم هست که هم دوست هستن هم به شدت رقابت درسی (یا حتی مادی یا عقیدتی) دارن و دائم خودشون رو با اون یکی مقایسه میکنن در صورتی که توانایی و استعدادها و علاقههاشون فرق داره و خیلی اذیت میشن و تو یه نقطه دیگه خسته میشن و ممکنه اون دوستی خیلی بد تموم بشه.