مدتهای خیلی زیادیه که دارم فکر میکنم یه سری مباحث مهم و حیاتی توی مهندسی تو اکثر رشتهها هست که باید یاد میگرفتیم یا حداقل باهاشون خیلی کلی توی دانشگاه آشنا میشدیم یا حداقل اسمش رو از اساتیدمون میشنیدیم اما این طوری نبود و وقتی شروع کردیم به مطالعه برای ورود به بازار کار، با خیل عظیمی از این مباحث و مواردی آشنا شدیم که از اونها مشتق میشدن. خیلی حس بدی بود! دقت کنین دارم راجع به مقطع کارشناسی صحبت میکنم!
شاید به دانشگاه و استاد خیلی مربوط باشه این موضوع و شاید بقیه این تجربهی من رو نداشته باشن. بقیهی رشتهی مهندسی رو هم نمیدونم دقیقا به چه شکلیه. احتمالا وضع بچههای مکانیک یا عمران یا برق مثلا از ما بهتره چون فکر کنم استاداشون تجربهی صنعتی بیشتری دارن که در اختیارشون بذارن. علاوه بر این، اون رشتههای مهندسی رشتههای هستن از نظر مهندسی شناختهشدهتر هستن و قوانین بیشتری در موردشون تعریف شده و توی درساشون هم تا حدی وارد شده چون بدون اونا نمیشه و «سازمان نظام مهندسی» (که ما عضوش نیستیم چون تعریف اون جا از مهندسی گویا چیز دیگهایه)، دقت زیادی به اون مسائل داره . البته فکر کنم... مطمئن نیستم...
از اون جایی که این مطلب نوعی دلخوشکنک برای من محسوب میشه پس خیلی کوتاهه و قراره زود سر و تهاش هم بیاد که فقط احساس مفید بودن داشته باشم چرا که یک ماه روی یه مطلب دیگه کار کردم و هنوز تموم نشده و الان حوصلهام سر رفته ازش. حالا شاید بعدا برگردم و این مطلب رو بهترش کنم.
ما که گرایش نرمافزار بودیم درس مهندسی نرمافزار داشتیم که خیلی چیزا توش انتظار میرفت پوشش داده بشه که واقعا توی یه درس ۳ واحدی (یا حالا اصلا دو تا) نمیگنجید و اگر هم درس داده میشد لازم بود تمرینشون کنیم و اساتید تجربیاتشون رو به ما بفهمونن تا قضیه رو جدی بگیریم و درک کنیم داستان چیه! باز ما داشتیم، بچههای سختافزار که دیگه هیچی...
خلاصه بگم دقیقا قسمتهای بهدردبخور و کاربردی کاملا به اختیار و سلیقهی استاد بود که اگه بخواد و براش مهم باشه بگه و اگه نخواست یا بلد نبود نگه. مهندسین معلول ایم ما که بعد دانشگاه باید نرمنرمک با فیزیوتراپی و عملی جراحی و درمانهای دیگه خودمون رو به استاندارد برسونیم.