امروز از کنار دانشکده رد میشدم
تنها بودم و فرصت کردم بیشتر به اطرافم توجه کنم
خب وقت ناهار بود و همه به سمت خیابون سرازیر میشدن
از اون جا که خلاف جهت سایر عابرین پیاده داشتم حرکت میکردم خیلی حجم جمعیت رو حس کردم. چون به سختی داشتم از کنارشون رد میشدم و بخش زیادی از خیابون رو هم اشغال کرده بودن
هرچقدر به دانشکده نزدیکتر میشدم تراکم جمعیت هم بیشتر میشد.
کرور کرور آدم میومد بیرون. برای اولین بار خیلی بیشتر بهش فکر کردم؛ خیلی خیلی بیشتر از همیشه
اصلا چه معنی میده این تعداد زیاد اون هم وقتی ظرفیت موجود وجود نداره و امکانات به اندازهی افراد نیست
هیچ وجدان و مسئولیتی که وجود نداره هیچ
هیچ نظارتی وجود نداره هیچ
خود اون افراد هم با این که روزی چند بار حرص میخورن از این وضعیت و اذیت میشن ولی انگار در درازمدت خیلی هم ناراضی نیستن
چون اگه واقعا ناراضی بودن واقعا اقدامی میکردن یه اعتراضی میکردن یه حرکتی به هر حال
ولی میترسن ...
شایدم دلیل دیگه داره
کجای دنیا کسی به چنین چیزی سکوت میکنه؟
تازه من به این نتیجه رسیدم که هرروز بیش از نیمی از جمعیتی توی دانشکده کلاس دارن میان دانشکده ولی کلاس نمیرن! میرن اطراف دانشکده میچرخن. میرن پارک، میرن کافه، میرن این ور و اون ور
در حدی که من ۱ مهر اول صبح دیدم چقدر آدم اومدن.
همون هفتهای که میگن هیچکس نمیره
فک کنین! پدر مادرشون با خودشون میگن «? دخترم/پسرم چقدر درسخون و عاشق دانشگاهه ۱ مهر پاشده رفته تازه کلاس هم نداشته! مدرسه داشت این جوری نبودا! صبح به صبح با اردنگی باید مینداختیمش از خونه بیرون بره مدرسه ?»
طرف چند سال درس میخونه، کلاس کنکور میره، تست میزنه، کلی خرجش میکنن و پول شهریه مدرسه میدن، تفریحش تعطیل میشه، حرص میخوره، کنکور میده، استرس میکشه، انتخاب رشته میکنه
که مهندس بشه (یا هررشتهی دیگه ولی من دانشکده مهندسی رو دارم توصیف میکنم)!
میاد ثبت نام میکنه، واحد برمیداره و نمیاد!
اگه همهی اونایی که کلاس دارن پاشن واقعا بیان سر کلاس متوجه میشیم که جای نشستن هم نداریم برای همه و مضاف بر سقف ظرفیت دانشکده دانشجو وجود داره و دانشگاه هم این رو به خوبی میدونه و میدونه با چه افرادی طرفه!
نکتهی مهمتر از این که هر سال تعداد زیادی دانشگاه ورودی میگیره اینه که، تعداد خیلی کمی خروجی میده و براش هم مهم نیست. در اکثر مواقع یه جور رابطهی همزیستی وجود داره
و اگر اشتباه نکنم دولت این تعداد مثلا شاغل به تحصیل رو به عنوان «شاغل» به یه چیزی در نظر میگیره و در دستهی بیکاران قرار نمیگیرن.
قسمت دردناک قضیه توجیهات خود دانشجوهاست برای تلاش نکردن خودشون که البته خیلی وقتها اگه همعقیده نباشی باهاشون و در اون جبهه نباشی به این نتیجه میرسی که طرف نباید اصلا وارد مقطع آموزش عالی میشده و بهتر بوده یه مهارتی یا یه تجارتی رو یاد بگیره و همین رو ادامه بده.
بعضیا اصلا دانشآموز هم نیستن (یعنی یه درس رو جزوه کنی بگی اینو بخون و این تمرینا رو حل کن بیا امتحان بده) چه برسه به دانشجو (یعنی اهل تحقیق و توسعهی علم و سوال پیچ کردن اساتید و حتی جلو زدن ازشون)
اکثر افرادی که من دیدم اولین ایرادهایی که به یه استاد میگیرن ایرادهای بچهگانه است از جمله: «جزوهی درست حسابی نمیگه»، «اخلاقش بده و آدمو تحقیر میکنه»، «نمرهی خودتو میده!! ارفاق نمیکنه!»، «حضور سر کلاسش اجباریه!» و سایر موارد
- خب مگه دانشجو نیستی؟؟
+ بابا ما گفتیم میایم دانشگاه دیگه کسی به کارمون کار نداره
بعد یه سری استاد هم پیدا میشن که از این وضع استفاده میکنن در جهت اذیت نکردن خودشون یا پنهان کردن بیسوادی خودشون و مثلا شصت جور امتیاز میذارن برای نمره آوردن:
امتحانتون ۱۰ نمره است که عین جزوه میاد، ۴ نمره حضور در کلاسه، ۴ نمره کنفرانس، ۶ نمره پروژه.
اگر هم خواستین میتونین نیاین ۱۰ نمره بهتون تحقیق میدم
هر جلسه هم خودتون پروژکتور رو بیارین نصب کنین کنفرانس بدین من شاید بعضی جلسهها دیر بیام دیگه نمایندهی کلاس خودش هماهنگ میکنه
دانشجوها هم از خدا خواسته.
بعد به طرف میگی خب این چه وضع دانشجو بودنته، جواب میده سیستم آموزشی کشور اشکال داره و دانشگاه ما هم داغونه. خب آره ولی اگه سیستم آموزشی کشور رو قبول نداری الان چرا ثبت نام کردی، اگه دانشگاه داغونه و برات نمیصرفه چرا اومدی؟ از این بدتر چرا داری به این قضیه دامن میزنی؟ الان خودت یکی از عوامل داغون بودن دانشگاهی خب دانشگاه باید دانشجوی فعال و مشتاق داشته باشه که رشد کنه و باید بهت بگم که چند سال پیش به این بدی که الان میبینی نبوده این دانشگاه! هی دانشجوها افت کردن و در نتیجه هی اساتید افت کردن و در نتیجه هی دانشگاه بیشتر بیخیال کیفیت شده و کمیتگرایی رو سیاست خودش قرار داده. گفته بابا اینا که اهل درس و فعالیت و تولید علم و غیره و غیره نیستن بذار من پولمو در بیارم آخر هم یه مدرکی بهشون میدم میرن دیگه.
نگاه میکنی میبینی همونایی که بیشتر غرغر جزوه و سواد و لحن و احترام و امکانات و نمره و اخلاق میزنن، همونان که جزوه نمینویسن و دنبال سواد نیستن و حرف زدن با لحن درست رو یلد نیستن و پاش بیفته حرمت میشکنن و برای امکانات ارزشی قائل نیستن و دنبال نمرهی بالاتر از نمرهی واقعی خودشون میگردن و انواع بداخلاقیها رو میشه ازشون دید.
وسط محیط دانشگاه طرف وایساده داره با لهجه چالهمیدونی و الفاض رکیکی که هیچوقت هیچجا نباید از دهن آدم خارج بشه با رفیقاش (داشیا) راجع به یه دختره که اخیرا دارن با هم چت میکنن حرف میزنه. کی محیط دانشگاههامون این شکلی شد؟!
سال ۱۳۹۱ شروع مرگ تدریجی روحیهی دانشجویی و مرگ روحیهی خودانگیختگی و خودساختگی و فعالیت در دانشکدهی ما بود و الان تقریبا نفسهای آخرش رو میکشه.
شاید بشه قبول کرد که لباس و پوشش دانشجو تعیینکنندهی کیفیت دانشجویی اون فرد نیست ولی شخصیت و دیدگاه اون فرد قطعا تعیینکننده و تاثیرگذاره خصوصا وقتی شامل حال اکثریت افراد اون مجموعه باشه و روح جمعی رو عوض کنه.
سیستم آموزشی قابل اصلاح و تغییره، امکانات رو میشه فراهم کرد ولی اول باید خواهان حقیقی داشته باشه. چیزی که من میبینم اینه که واقعا کسی خواهانش نیست و فقط حرفش رو میزنن. کسی که واقعا چیزی رو بخواد به طور جدی مطالبهاش میکنه و از اون مهمتر، همین افرادی که هر روز به نبود خیلی از امکانات و استانداردها (اعتراض که چه عرض کنم) غر میزنن، از سایر موارد موجود مراقبت نمیکنن و فقط دائم شرایط رو با شرایط سایر جوامع مقایسه میکنن میگن ما نداریم و اونا دارن. خب عزیز من اگه اونا دارن بلدن درست ازش استفاده کنن، بلدن مطالبهاش کنن. خیلی وقتا آخرش معلوم میشه هدف از مطالبه هم چیز دیگهای بوده! همین افراد فکر میکنن دارن حیف میشن و باید هرچه سریعتر خودشون رو از این کشور نجات بدن. جالب این جاست که خیلیهاشون وقتی وارد کشور جدید میشن به مطیعترین افراد تبدیل میشن ولی تو کشور خودشون نمیتونستن قانونمند و پایبند به یه سری چیزا باشن.
شاید چون اون جا «مجبوری» ولی این جا بهت میخندن و روت اسم میذارن. باز این هم عیب در اون روح جمعی مریضه که کلمهای رو به میل خودش تعریف کرده؛ کلمهی «زرنگی».
خلاصهی موضوع اینه که هیچ جُستنی برای دانش دیده نمیشه. اصلا جُستن دیده نمیشه تو هیچ بعدی. تنها چیزی که دیده میشه لجبازی برای داشتن چیزاییه که شاید حتی قرار به استفاده ازشون نیست. مثل این که یه بچهی ۴ ساله به باباش اصرار کنه براش ماشین حساب مهندسی بخره. خب بچهجون تو همون حداقلها رو هم هنوز بلد نیستی میخوای چی کار کنی این همه امکانات رو؟
توهین به سیگاریها نباشه ولی وضعیت ما تعمیمیافتهی این حقیقته که «هر وقت همهی سیگاریها با تهسیگارشون مثل بقیهی پسماندها برخورد کنن وضع پاکیزگی شهرهامون تازه یه تکونی میخوره»
این مطلب قرار نیست چیزی رو توجیه کنه از هیچ طرف ولی فقط این نکته رو تاکید میکنه که چیزی به پایان عمر روح دانشجویی در کشور باقی نمونده. اگر شانس بیاریم تولید علم و دانش به جایی غیر از دانشگاهها منتقل بشه (مثل موسسات آموزشی، فنی و صنعتی و مراکز تحقیقاتی مستقل از دانشگاه) ولی ادامه پیدا کنه و زنده بمونه ولی باز هم دانشجویی خواهد مرد چرا که دانشجو بودن یک اندیشه و طرز فکره که دیگه دیده نمیشه.