فرشته اشتری
فرشته اشتری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

"آیات گرسنگی در برزخ ذهن هنرمند"



✍? یادداشتی بر "هنرمند گرسنگی"/ داستانی کوتاه از فرانتس کافکا



صدای بلند اشتیاق به تنهایی، بیگانگی، تضاد و تناقض از آیات روایت کافکا خوب شنیده می شود.

تنهایی بی چاره است.تنهایان خالی ترین جسم های جهانند. خالی بودنی که با هیچ چیز پر نمی شود.

هنرمند تنهای روایت، نخست به خاطر تحمل گرسنگی، ستایش می شود اما به همان دلیل مجازات می گردد.چنان که مرگش نیز جراحت بردلی نمی نشاند.

هنرمند روایت می تواند بی توجه به ساعت و زمان ،بدون این که چیزی بخورد، و تنها به واسطه ی تفکیک جسم و ذهن، به هستی وجودی خویش فکر کند. این برای او یک دستاورد بزرگ در زندگیست اگر چه برای کسی مهم نباشد. هنرمند، راز بقایش را نه در خوردن غذا که در اندیشیدن به هستی وجودش می داند و می یابد.او به فراتر از آنچه دیگران رفتار می کنند، فکر می کند.برای او نه تنها غذای جسم، که زمان نیز بی اهمیت است.او حتی پا را فراتر از این نیز می گذارد و به آزادی آن طرف قفس هم نمی اندیشد. کسی چه می داند شاید از نظر هنرمند گرسنه ، آن طرف قفس، زندان است.او برگزیده است که فقط فکر کند و برای این کار میلی سیری ناپذیر به گرسنگی دارد. هنرمند گرسنگی درست مثل همه ی قهرمان های کافکا در تلاش است تا باقی مانده های خودرا مثل جورچین های پازل کنار هم بچیند و به شکل هستی وجودی خویش برسد. این در حالیست که آنها هرگز موفق هم نمی شوند.جُرم قهرمان های اگزیستانسیالیستی، مانند قهرمان های کافکا، در شکست آن ها در انتخاب کردن و تسلیم خودشان در برابر سیل بی پایان احتمالات مختلف نهفته است، چرا که هیچ کدام از آن احتمالات، نسبت به دیگری باارزش تر یا عاقلانه تر جلوه نمی کند. کافکا تا پایان به تم اصلی همه ی گونه های تفکر اگزیستانسیالیستی متعهد ماند، از جمله سختیِ تعهد اجباری به زندگی در مواجهه با جهانی ابزورد: انسان، بی بهره از تمامی راهنمایی های متافیزیکی، مجبور شده که طبق اصول و اخلاقیاتی مشخص رفتار کند، آن هم در جهانی که مرگ، همه چیز را در آن بی معنا می سازد. او به تنهایی باید بفهمد که چه چیزی یک رفتار اخلاقی را شکل می دهد، در حالی که هیچ وقت نمی تواند عواقب کارهایش را پیش بینی کند. در نتیجه، آزادی مطلق انسان در انتخاب هایش، به نوعی نفرین تبدیل می شود.

شاید به زعم هنرمند،گرسنگی جسم ، سیری ذهن می آورد و برای همین، هیچ غذایی باب میلش نیست. گرسنگی در او حدو مرز نمی شناسدو درست بر خلاف او ، به پلنگی که بعداز مردنش به قفس آورده می شود هرچه بدهند، می خورد. پلنگ نمادی از انسان بی تفکر است که سیری جسم، بیش از سیری ذهن برایش در اولویت است.

پلنگ بی تفکر، به جای هنرمند گرسنه سیر می خورد و جایش را می گیرد و جالب تر از آن، تماشاچیانی که از دیدن هنرمند ملال آور گرسنگی خسته اند، از دیدن پلنگ، سیر نمی شوند.

هنرمند گرسنگی نماینده طیف اقلیت هنرمندان جامعه است و پلنگ سیر، نماینده ی اکثریت آدمهای شکم سیر بی تفکر.

اما طنز تلخ داستان ، خودش را پشت طبع بی ذائقه ی هنرمند پنهان کرده است.

هنرمند گرسنگی تصویر هنرمند مدرن امروزیست. انسانی که همه چیز را در تنهایی خود، بر خود حرام کرده و در نهایت هم بدون هیچ توجهی از سوی جامعه محکوم به فناست. هیچ چیز یک سویه و بی اعتدال فرجام نمی گیرد. همه چیز در جای خود به نتیجه می رسد.

زندگی فلاکت بار بسیاری از هنرمندان از آغاز تا به اکنون نماینده ی نوع و جنس تفکر هنرمند گرسنگی است. سرآخر اضافه کنم که کدام جامعه ی گرسنه می تواند به اندیشه و تفکرو هنر بال و پر دهد؟ اینجا و اکنون هیچ آدم گرسنه ای پولش را به جای نان برای خرید کتاب، برای رسیدن به اندیشه و تفکری خاص نمی دهد.حالا دیگر همه چیز فرق کرده است و دوران هنرمند گرسنگی کافکایی سرآمده است.جهان کافکا در ذات، پرآشوب است، و شاید به همین خاطر نمی توان یک معنای فلسفی یا مذهبی مشخص را از آن بیرون کشید. تنها خود رویدادها هستند که می توانند پوچی اتفاقات را آشکار کنند.



فرشته اشتری

هنرمندگرسنگیذهن
کنشگر ادبیات داستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید