زبانشناسی میتواند نقش بهسزایی در مطالعات ذهن انسان داشـته باشد. عقلگرایانی همچــون نوآم چامسکی، زبانشناس، فیلسوف و نظریهپردازسیاسی آمریکایی، منبع معرفت و یـا شناخت انسان را «عقل» میدانند. برای چامسکی یک توانـایی طبیعی همچون توانایی زبانی، صرفاً مانند راه رفتن است. به سخن دیگر، زبان واقعاً چیزی نیست که شما آن را یاد میگیرید، بلکه چیزی است که بر شما عارض میشود. چامسکی برایــن باور است که نقش محیط بر قوه نطق، تنها در حد محرک است. برایــن اساس، تجربه، نحوه علمکرد ذهـن را تعییـن نمیکنـد، بلکـه آن را تحریک میکند و موجب میشود که به شیوه عمدتاً از قبــل تعییـن شده خود کار کند و البته محیط بـه عنـوان محـرک بـاید بـه انـدازه کـافی غنـی باشـد تـا تحریـک لازم صـورت پذیـرد. به عبارت دیگر، از نظر چامسکی، کودک در هنگام تولد، به دانش زبانی ذاتــی و زیستی مجهز است که این دانش ذاتی او را قادر میسازد تا زبان بیاموزد. او قوه نطق را موهبتی ذاتی میداند کــه ویـژه انسان اسـت. هنگامی که این بخش ذهن در معرض دادههای زبانی خاصی واقـع میشود، دانش زبانی، آن زبان خاص را بـه دست میدهـد، یعنی تجربه و مشاهدات زبانی را به نظامی از دانش زبان مبدل میسازد.
چامسکی علاوه بر قایل بودن به استقلال قوه نطق و دانش زبانی از دیگر قوای ذهن از قبیل هوش، تفکر و استدلال منطقی، اصول و ملاحظات اجتمـــاعی و فرهنگی ناظر بر کاربردهای زبــانی، کاربردشناسی، فرآیندهای روانشناختی دخیل در ادراک و گفتـار و... باور دارد که بخش تشکیل دهنــده نظـام زبـان از قبیـل نحـو، واژگان، واج و معنا نیز مستقل از هم هستند. پس اگر مـا بتوانیـم شواهدی دال بر ارتباط بخشهای زبان بـا هریک از حوزههای دیگر موجود در ذهن ارائه کنیم، در واقع توانستهایم رابطه فکر و زبان را نشان دهیم.