"موتیف" اصطلاحی است که در حوزههای مختلفی مثل نقاشی، معماری، سینما، ادبیات به کار میرود. این اصطلاح با توجه به هر حوزهای معنای تقریباً متفاوتی پیدا میکند.برای شناخت اصطلاح موتیف باید ابتدا تعریفی از این اصطلاح ارائه دهیم. سپس تمایز آن را با اصطلاحاتی مثل مضمون و نماد مشخص کنیم. و بعد از آن به چگونگی کارکرد آن در ادبیات بپردازیم. پس نوشتهی ما سه قسمت خواهد داشت 1. تعریف موتیف 2. تمایزگذاری میان آن و اصطلاحات دیگر 3. کارکرد موتیف.
در پایان نیز اندکی به اهمیت موتیف در نقد و داستاننویسی خواهیم پرداخت.
تعریف موتیف
اصطلاح موتیف (motif) از زبان فرانسه به زبان ما وارد شده است. اصل این واژه را برگرفته از فعل لاتین Movere و اسم Motivus میدانند که به معنای حرکت به پیش یا اصرار و به فعالیت واداشتن است. موتیف در زبان انگلیسی هم Motive یا Motif است که آن نیز از زبان فرانسه به زبان انگلیسی وارد شده است.در زبان فارسی این اصطلاح معمولاً بنمایه، درونمایه یا مضمون مکرر ترجمه میکنند. به دلیل نبود یکدستی و توافق نرسیدن بر سر ترجمهی این واژه ابهاماتی زیادی حول این واژه شکل گرفته است. ما برای پرهیز از این ابهامات همان اصطلاح موتیف را به کار میبریم و از ترجمهی آن صرف نظر میکنیم.اما درباره تعریف، تا امروز نه در ایران و نه در جهان تعریف مشخص و ثابتی از این اصطلاح وجود ندارد. به همین دلیل ما در اینجا تعریفی پیشنهاد میکنیم با این تذکر که تعریف ما قراردادی است و ممکن است کسی تعریف ما را نپذیرد. نپذیرفتن این تعریف امری طبیعی و عادی است. سعی ما این است که تعریفمان تا حد امکان مصادیق مختلف موتیف را در بربگیرد.موتیف عبارت است از «یک ایده، مفهوم، شیء، اتفاق، جانور یا حتی یک فرد که در سرتاسر یک داستان تکرار میشود. هدف از این تکرار ایجاد حالت یا فضای خاص، یا تحولی در داستان و یا بخشیدن حسی زیباییشناختی به داستان است.»پس تکرار هر چیزی در داستان به معنای موتیف بودن آن نیست. مثلاً ما در طول داستان مدام شخصیتهای اصلی و فرعی داستان را میبینیم این به معنای آن نیست که این شخصیتها موتیف هستند. یا مثلاً اگر شخصیت داستان با ماشین این طرف و آن طرف میرود به معنای آن نیست که ماشین موتیف است.تکرار موتیف باید هدف خاصی را دنبال کند. مثلاً شما میخواهید بیمعنایی زندگی را نشان دهید از موتیف تاریکی استفاده میکنید. تاریکی فضای تیرهای را میآفریند که میتواند نشانی از پوچی زندگی باشد. در این مثال موتیف به ایجاد فضایی خاص کمک میکند. پس موتیف باید در خدمت امری مشخص در داستان باشد تا بتوان گفت موتیف است.از سوی دیگر ممکن است یک امر در داستان چندان تکرار نشود ولی با این حال به ایجاد فضای خاص یا تحولی در داستان یا ایجاد حسی زیباییشناختی کمک کند. این امر هم میتواند یک موتیف محسوب شود. مثلاً در یک داستان شما از قتل فردی برای ایجاد یک تحول در داستان استفاده میکنید. این اتفاق میتواند نوعی موتیف محسوب شود مخصوصاً وقتی که شما از این اتفاق در داستانهای دیگر خود نیز استفاده میکنید.
تمایز موتیف
برای آن که تعریف ما از موتیف کارآمد باشد باید آن را از سایر اصطلاحات متمایز بسازیم. دو اصطلاح مهم که باید آنها را موتیف جدا کنیم مضمون (Theme) و نماد (Symbol) است.نخست به مضمون میپردازیم. مضمون را این که گونه تعریف میکنند موضوع، مفهوم یا اندیشهی اصلی و مرکزی یک داستان که نویسنده میخواهد آن را با خوانندگان در میان بگذارد.همان طور که در تعریف مضمون میبینیم معمولاً مضمون یک شیئ یک اتفاق یا یک شخصیت و جانور نیست. مضمون اصولاً نوعی مفهوم یا اندیشه انتزاعی است که نویسنده با استفاده از انواع موتیفها یا نمادها سعی در بیان آن دارد. پس موتیف میتواند به انواع امور اطلاق شود ولی مضمون معمولاً یک مفهوم یا یک اندیشه است.مثلاً فرض کنید که مضمون یک داستان مرگ است. نویسنده با استفاده از موتیفهای تابوت یا کفن و تشییع جنازه به مضمون مرگ اشاره میکند. مرگ در این داستان اندیشه یا مفهوم اصلی داستان و تابوت و تشییع و کفن موتیفهای داستان هستند. در این داستان کفن یا تابوت مضمون نیستند و نمیتواننند باشند ولی میتوانند موتیف باشند. همین مرگ در داستان دیگر میتوانند بدل به موتیف شود ولی امکان این که کفن و تابوت بدل به مضمون شوند بسیار کم است.آز آنجا که مضمون نوعی مفهوم یا اندیشه است معمولاً مضمون انتزاعیتر از موتیف است. در داستان ما معمولاً میتوانیم موتیف را حس کنیم حالا یا حس بیرونی یا حس درونی، اما مضمون محتاج تامل و اندیشیدن است. یعنی مضمون در پس داستان نهان است و ما باید آن را از پس داستان بیرون بکشیم.ولی موتیف در اکثر موارد پیش چشم ما قرار دارد یا با اندکی تفکر میتوان به آن پی برد. به همین سبب است که معمولاً تحلیلگران داستان بر سر مضامین یک داستان ممکن است توافقی نداشته باشند.تفاوت دیگر مضمون و موتیف این است که هدف نویسنده از داستان بیان یک مضمون است. یعنی مضمون پیامی است که داستاننویس قصد سخن گفتن و انتقال آن را به خواننده دارد. اما موتیفها هدف داستان نیستند و نویسنده از آنها به منظور رساندن پیام خود استفاده میکند.بعد از بیان تمایز مضمون و موتیف به سراغ نماد و تفاوت آن با موتیف برویم. تمایز گذاشتن میان نماد و موتیف دشوارتر از تمایز میان موتیف و مضمون است، زیرا نمادها مانند موتیف میتوانند بر هر چیزی اطلاق شوند.تعریف نماد چنین است شیء، ایده یا مفهومی که به جای چیزی دیگری قرار گرفته است و نماینده یا علامت آن است. مثلاً پرچم نماد یک کشور است، یا در یک داستان گل سرخ نماد زیبایی است.برخلاف موتیف، نماد معمولاً بیش از یک بار یا دو بار تکرار نمیشود. این تمایز یکی از اصلیترین تمایزات نماد و موتیف است. گهگاه یک نماد در داستان چندین بار تکرار میشود در این صورت میتوان آن نماد را موتیف داستان خواند. مثلاً تابوت نماد مرگ است اما وقتی که تابوت چندین بار در یک داستان تکرار شود بهتر است آن را موتیف بدانیم.از سوی دیگر همان طور که در تعریف نماد دیدیم نماد نمایندهی چیز دیگری در داستان است اما موتیف لزوماً نمایانگر چیز دیگری نیست و خودش حائز اهمیت است. مثلاً فضاهای تاریک در یک داستان کمک میکند که فضای داستان مبهم و رازآلود شود. این فضاهای تاریک مکرر به خودی خود برای داستان اهمیت دارند.تمایز دیگر موتیف و نماد این است که موتیف در خدمت ایدهی مرکزی داستان است ولی نماد لزوماً چنین است. نماد ممکن است صرفاً برای فهم یک موضوع در داستان به خدمت گرفته شود اما موتیفها معمولاً برای روشن ساختن ایدهی اصلی داستان به خدمت گرفته میشوند.علیرغم این تمایزات میان موتیف، مضمون و نماد در عمل جداسازی و فرق گذاشتن میان آنها دشوار است. از سوی دیگر یافتن نمادها، موتیفها و مضامین اصلی داستان به نگاه و نظریهی تحلیلگر و منتقد نیز بستگی زیادی دارد. یک منتقد ممکن است با توجه به نظرگاهاش به یک سری موتیف و مضمون و نماد اشاره کند و منتقد دیگر به چیزهای دیگری اشاره کند. پس، این تمایزگذاریها همواره نسبی و قراردادی باقی خواهد ماند.البته این امر به معنای ضعف یا نقصی در تحلیل نیست بلکه نشانهی پویایی نقد و تحلیل داستان است. اکنون به سراغ کارکرد موتیف میرویم.
کارکرد موتیف
موتیفها هم در فرایند نوشتن و هم در فرایند خوانش و نقد موثر و مفید هستند. نویسندگان برای آن که مضامین مورد نظر خود را برجسته سازند و بر آنها تاکید کنند میتوانند از موتیفهای مختلف بهره ببرند. آنها با انتخاب موتیفهای مناسبْ داستان خود را منسجم میسازند و از پراکندهگویی پرهیز میکنند. همچنین موتیف به نویسنده کمک میکنند که فضای دلخواه خود را بیافریند. موتیفها همچنین به تحول و تغییر در داستان میتوانند کمک کند.
خواننده و منتقد نیز میتواند با تکیه بر موتیفهای یک داستان مضامین نهفتهی آن را کشف کنند و به درک بهتری از داستان برسد. موتیفها سرنخهایی را در اختیار خواننده یا منتقد قرار میدهند که میتوانند با دنبال کردن آنها به طرح داستان یا مضامین آن احاطه پیدا کنند.
شاید بتوان گفت اصلیترین کارکرد موتیف تاکید و برجسته ساختن مضامین داستان است. موتیفها در خدمت مضمون داستان هستند. این کارکرد اصلی موتیف است. موتیف با توجه به مضامین یک داستان انتخاب و به کار برده میشوند. مضامین مختلف موجب پدید آمدن موتیفهای مختلف میشود.
اهمیت موتیف
فرض بگیرید که شما میخواهید به شناخت یک نویسنده بپردازید. یکی از راههای اصلی این کار شناخت موتیفهای است که او در داستانهای خود به کار میبرد.
اگر شما خود نیز بخواهید یک نویسندهی موفق شوید شناخت موتیفها به شما کمک بسیاری خواهد کرد. شما با شناخت موتیفها میتوانید دست به خلق انواع شخصیتها، فضاها، مکانها یا اندیشهها بزنید.
حتی شما برای شناخت و درک بهتر دوستان خود یا اشخاص دیگر میتوانید به موتیفهای که آنها به کار میبرند توجه کنید و با تفسیر آنها به شناخت بهتر از دوستان خود برسید.
امروزه موتیف در همهی مکاتب نقد ادبی از اهمیت فوقالعادهی برخودار است. این مکاتب مختلف هر یک نگاه و تعریف خاص خود را در باب موتیف دارند. اما همه در یک چیز مشترکند و آن این که برای شناخت و درک داستان و ادبیات شناخت موتیفها از اهمیت بالایی برخودار است.
خلاصه آن که موتیفشناسی در ادبیات و دیگر حوزههای هنر امروزه از اهمیت بسیاری برخودار است. هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد به درک بهتری از روایت و داستانهای امروزی برسد باید موتیف را بشناسد.