تو پانسیون ما دو ورژن از دخترها وجود داره: «آرزو»ها و «آیسا»ها.
آیساها جزو اوناییان که توی زندگیشون غلط نکرده ندارن. ازونایی که وقتی یه پسر مست دم خوابگاه پیادهش میکنه باید آروم توی تخت بذاریمش و تا صبح مواظبش باشیم که توی استفراغ خودش خفه نشه. تفریح آیساها اینه که آخر هفتهها با چند تا دختر دیگه برن دوردور و شماره بگیرن و براشون مهم نباشه پسره به چند تا دختر دیگه قبل از اونا شماره داده. ریلز محبوب اونا توی اینستاگرام، ریلزهای ترفندهای آرایشی سلبریتیهاست و گل موردعلاقهشون، ماریجوانا. آیساها معمولا منشی و حسابدارن و همیشه از دوستی حرف میزنن که ناخونکاره و چند برابر اونا درآمد داره. زندگی آیساها شبیه همون ریلزهاییه که میبینن. کوتاه، مصنوعی و با توهمی از سرگرمکننده بودن.
و اما آرزوها. آرزوها در یک کلام دخترهای خوب مامانن. اونا درس خوندن و حالا سرکار میرن اما این باعث نمیشه از باباشون پول توجیبی نگیرن. منظورم از سرکار هم هر سرکاری نیست. اونا یا پرستارن یا معلم. آرزوها هیچ دوستی ندارن چون بلد نیستن سر حرفو باز کنن. آرزوها مجبورن قبول کنن بهترین تفریح، خوابه و بهترین لباس، لباس خواب. اونا دوست ندارن باور کنن هیچ خدایی وجود نداره و ته دلشون امیدوارن بهشت جایی باشه که بتونن با کسی دونفره پیتزا بخورن. اونا هنوز از سینه مادرشون جدا نشدن و سیم تلفن حکم بند نافی رو داره که اونا رو به مادرشون وصل میکنه. زندگی آرزوها یه خط صاف بیمعنیه، درست مثل سینه و باسنشون.
گاهی فکر میکنم اگه مجبور بودم توی یکی از این کتگوریها باشم، کدومو قبول میکردم؟ دوست داشتم آرزو باشم یا آیسا؟ یا بهتر بگم، کدوم یکی کمتر اذیتم میکرد؟ حس میکنم با تموم مسخره بودنش ترجیح میدادم آیسا باشم. خوبی آیسا بودن اینه که بند نافو بریدی. درسته که گه خاصی نمیخوری اما دستکم داری به سبک خودت تلاش میکنی زندگیتو بکنی. هرچند ساده و هرچند سطحی. دختر خوب مامان بودن خیلی خستهکنندهس.