Asma Oo
Asma Oo
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

مهر آزادیِ ایرانم

به سختی بغضی که با سماجت در گلویم خانه کرده است را فرو می برم. قلم را در دستان لرزانم می گیرم و آماده نوشتنم.

خب؛ از کجا شروع کنم؟! هزاران حرف، در دل غم زده ام لانه کرده است و نمی دانم کدام یک را اول بیان کنم.

بگذار اینگونه اغاز کنم: « به نام خداوند رنگین کمان » نفسی عمیق می کشم و ادامه می دهم؛ « بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره » یا می توانم بنویسم « نترسید نترسید ما همه باهم هستیم ». دیگر نمیتوانم؛ بغضِ بی انتهایِ پر از خشم و دردم می شکند و اشک هایم می بارند.

کاغذ کاهی با همان رنگ تیره اش، اکنون غرق در اندوه است و جوهرها در دریای خشم شناور شده اند.

صدایی در گوشم زنگ می زند: « بابا حکمم اومده به مامان چیزی نگو.....»

هنوز هم نمی دانم چه بر سر دل مادرش آمده و چگونه داغ فرزند رعنایش را تحمل می کند.

کلافه می شوم از این همه فکر و خیال، درد و رنج، خشم و خون، مرگ و اعدام، بیداد و ستم. قلبم فشرده می شود از این رنجی که این روزها دامان همه مان را گرفته است.


واقعیت این است که من از صمیم وجود راضی هستم که قربانی این بی عدالتی باشم و در برابر بیداد ایستادگی کنم اما نسل پس از من، آزادانه در زیر نور خورشید برقصند، همراه با باران سرود عشق سر دهند و زلف دخترکانِ سرزمینم، زیبایی ساز دنیای اطراف باشد.

من حاضرم تمام این رنج ها را بکشم اما غنچه آزادی، شکوفا شود؛ نهال زندگی جوانه بزند و رنگین کمان آبادی، در آسمانِ ایرانِ آزاده نقش ببندد.

من حاضرم مهسا و نیکای دیگری برای مردمم باشم.

من حاضرم همرا با شروین « برای » را سر دهم و همراه با دانشجویان شجاعانه بجنگم.


آری من حاضرم؛ اما جنس حضور من متفاوت تر از جنس حضور کسانی است که حسین را در خدانور ندیدند و غم زینب را از چهره مادر کیان نخواندند.

و من در پس تمام این خوشه های خشم روییده از خونِ جوانانِ وطن، به طلوعِ مهرِ آزادی ایرانم امید دارم.......


آزادیزن زندگی آزادیایرانِ مناندوه بی پایان
و به کجا می برد این امید ما را؟??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید