astrialmind
astrialmind
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

انزوا

بعضی‌ها می‌گویند تنهایی فقط مخصوص خداست. نظر شما چیست؟ تنهایی را دوست دارید یا از آن فراری هستید؟ شده تا حالا این حال عجیب را تجربه کنید؟ شده دلتان بخواهد ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم دهند تا موقعیت تنهایی را حتی یک ساعت برایتان فراهم کنند؟ که شما بتوانید با خودتان خلوت کنید؟ یا به کار‌های مورد علاقه‌تان برسید و به موسیقی مورد علاقه‌تان گوش کنید؟ شده از همسرتان بخواهید برای یک ساعت کودکتان را از شما دور کند تا در تنهایی به تمدد اعصاب برسید؟

بعضی‌ها این تنهایی را بهتر درک می‌کنند. مثل هنرمند‌ها که میانه خوبی با تنهایی دارند. از دنیا چیز زیادی نمی‌خواهند به‌جز یک جای دنج و تنها که به روح حساسشان فرصت پرواز بدهند و در دنیای خیال سیر کنند. آثار ادبی زیادی شاهکار همین لحظه‌های تنهایی است. خلوت شاعران و نویسنده‌ها و حتی آهنگسازانی که به نوای خیال گوش می‌سپارند و ناشنیده‌های زیبا را برای ما شنیدنی می‌کنند. شما چقدر به این تنهایی اعتقاد دارید؟ اصلاً برون‌گرا هستید یا یک فردی درون‌گرا که تمام عواطف و احساساتش را در خود فرو می‌خورد و کسی را با آن‌ها شریک نمی‌کند؟ از تنهایی راضی هستید یا متنفر؟

تنهایی خوب است، انزوا بد است
تنهایی یک حس عجیب دوست‌داشتنی است که انسان را به تعالی می‌رساند. بهترین رفیق انسان است و هزاران جمله زیبای دیگر که می‌توان در وصف تنهایی سرود. اصلاً تنهایی وسیع‌ترین جهان است. چون در آن جز وسعت روح انسان چیزی وجود ندارد.چگونه منزوی نباشم

گاهی این حس با افسردگی درمی‌آمیزد و زندگی را بیش از حد تحت تأثیر قرار می‌دهد. آنقدر که دلت می‌خواهد هیچ کاری نکنی، روی تخت لم بدهی و به سقف خیره بشوی. حتی حال نداری به تماس‌هایت پاسخ بدهی و اگر کسی صدایت کند ترجیح می‌دهی خودت را به خواب بزنی. دلت می‌خواهد پنبه توی گوشت بگذاری و صدای هیچ‌کسی را نشنوی. گاهی مضطربی، گاهی دلتنگی، گاهی از گناهی که کرده‌ای پشیمانی و نیاز به خلوت با خدا داری. گاهی عاشقی و فقط مرور خاطره‌ها در تنهایی حالت را خوب می‌کند. گاهی قرار است توی تنهایی‌ها انتخاب‌های مهمی بکنی؛ و هزار گاهی دیگر که برای هرکدام از ما اتفاق افتاده است و شده بخشی از خاطراتمان، اما این تنهایی وقتی دردناک می‌شود که منجر به انزوا بشود. انزوا یعنی فرار کردن از دیگران و میل به عدم حضور در جمع دیگران. انزوای اجتماعی درد بدی است و البته علت‌های خاص خودش را دارد.

بچه‌ها را منزوی نکنیم
مادران سختگیر می‌توانند بی‌آنکه بخواهند کودکانشان را منزوی و خجالتی بار بیاورند. باید‌ها و نبایدها. بکن نکن‌های غیرمعمول و دامن زدن به ترس از شکست و اشتباه، بچه‌ها را گوشه‌گیر و خجالتی می‌کند. خودمان با رفتار‌های خودمان او را تنهاطلب می‌کنیم بعد هم پیش مشاور می‌رویم که دکتر دوست داریم بچه‌مان توی مباحث کلاس مشارکت کند، اما ساکت است و اغلب کم‌حرف!

با یک حادثه دنیا به آخر نمی‌رسد
دیده‌اید فردی را که به‌تازگی بر اثر یک سانحه دچار معلولیت شده و آنقدر باور این اتفاق برایش دشوار است که خودش را توی اتاق حبس می‌کند و نگاهش را از تمام اطرافیان می‌دزدد؟ آنقدر روی جسم ِ از دست داده‌اش حساس می‌شود که خیال می‌کند همه نگاه‌ها به جسم او خیره شده و مسخره‌اش می‌کنند. این افراد تا مدت‌ها نمی‌توانند با این رنج کنار بیایند. تا مدت‌ها توی لاک خودشان فرو می‌روند و از اجتماع فراری‌اند. بی‌آنکه بخواهند، عالم و آدم را مقصر می‌دانند. اما کم‌کم به آرامش می‌رسند. به باور می‌رسند که باید برای زنده ماندن تلاش کرد. باید مرز تنهایی را درنوردید و راهی دنیای بیرون شد. اینجاست که اگر این حالت ماندنی شد برای همیشه با یک ضعف، گوشه‌نشین دنیا می‌شود و تنهایی می‌شود مونس اول و آخرش. اما اگر خودش را باور کرد و برخاست، می‌شود یک انسان موفق که دنبال کشف زیبایی‌های زندگی است. متوجه می‌شود که با این حادثه دنیا به آخر نرسیده است.

با فقدان عزیزانت کنار بیا!
یکی دیگر از این علت‌ها مرگ عزیزان است. کسی که همسر یا فردی که به او وابستگی عاطفی زیادی داشته را از دست می‌دهد، سعی در انکار این رفتن می‌کند. تا مدت‌ها با یاد و خاطرش زندگی می‌کند. خودش را توی تنهایی حبس می‌کند و روی زندگی‌اش یک تابلوی ورود ممنوع می‌چسباند. انزوای او موقتی است و البته قابل درک! تا یک جایی میل به تنهایی‌اش طبیعی است، اما بیشتر که شد باید فکری برای درمان افسردگی‌اش کرد. زیرا او نتوانسته با پدیده مرگ کنار بیاید و نیاز به کمک دارد تا به روال عادی زندگی‌اش بازگردد و عمر را بی او سپری کند. باید یاد بگیرد عاشق عزیز ِ از دست رفته‌اش باشد، اما خودش را از زندگی محروم نکند و با انگیزه به تلاش بپردازد.

دیوار تنهایی‌ات را فرو بریز!
علت دیگر این انزوا مشکلات خانوادگی است. هستند عده بسیاری که در مشکلات شخصی و خانوادگی غرق شده‌اند و به جای رفع آن تنهایی و انزوا را ترجیح داده‌اند. احتمالاً توی محل کارتان دیده‌اید همکاری که مدتی است درگیر یک مشکل خانوادگی شده و اغلب بی‌حوصله و عصبی است؟ توی جمع شما شرکت نمی‌کند و همیشه ترجیح می‌دهد تنها باشد؟ او دلش نمی‌خواهد از این لاک سخت بیرون بیاید و مجبور شود تا دهان باز کند و از راز نگفته‌اش کسی را مطلع کند، پس فکر می‌کند سکوت و انزوا راحت‌تر از شکستن سکوت است. دیواری دور خودش می‌کشد و کسی اجازه نزدیک شدن به حریمش را ندارد.

از تنهایی بازنشستگی لذت ببر
نوع دیگر انزوای اجتماعی را سالخورده‌ها تجربه می‌کنند. مردان و زنانی که تا دیروز برو بیایی داشتند و حالا باید خانه بنشینند و منتظر مهربانی خانواده‌شان باشند. مر‌ها اغلب موقع بازنشستگی دچار بحران انزواطلبی می‌شوند. دوست ندارند از این درد با کسی حرف بزنند. خودشان را موجود اضافه می‌پندارند و همین یک تفکر تلخ آن‌ها را از اجتماع خانواده و دوستان دور می‌کند. پذیرش سن و شرایط جدید برایشان دشوار است و اغلب کمی زمان می‌برد تا با آن کنار بیایند و بپذیرند که تنهایی یا بازنشستگی و ماندن در خانه هم بخشی از زندگی است و می‌تواند لذت‌های خودش را داشته باشد. می‌تواند برای خودش برنامه‌ای تهیه کند و از کار‌هایی که دوست داشته، اما تاکنون به دلیل اشتغال نتوانسته به آن‌ها بپردازد لذت ببرد. می‌تواند سفر برود، مهمانی بدهد و به خیلی از علاقه‌ها و آرزو‌های ریز و درشتش جامه عمل بپوشاند.

خشونت‌هایی که موجب تنهایی می‌شود
یکی دیگر از عوامل میل به انزوا، خشونت‌های خانگی است. زنان یا کودکانی که مورد حمله و آزار قرار می‌گیرند و به دلیل شرم و خجالت از صورت آسیب‌دیده یا فرار از توضیح دادن شرایط به دیگران توی خانه می‌مانند و تنهایی و سکوت کشنده را به جان می‌خرند. یا حبس اجباری در خانه دلیل انزوایشان است. مردان شکاکی که نمی‌خواهند زنانشان در ملأ عام حاضر شوند و احدی آن‌ها را ببیند در خانه حبسشان می‌کنند و اجازه ورود به اجتماع هرچند کوچک فامیلی را نمی‌دهند. این تنهایی اجباری کم‌کم به غم و سپس به افسردگی تبدیل می‌شود و از یک جایی به بعد فرد به آن عادت می‌کند و تلاشی برای شکستن پیله تنهایی‌اش نمی‌کند. سرنوشت تلخش را همانگونه که هست می‌پذیرد و برنامه‌ای برای تغییرش ندارد. در چنین شرایطی میل به خودکشی یا اعتیاد به مصرف مواد مخدر برای فرار از احساس‌های بد افزون می‌شود و فرد را از چاله تنهایی توی چاه اعتیاد و بدبختی‌های تازه‌اش می‌اندازد.

اینجاست که نقش اورژانس اجتماعی پررنگ می‌شود. چنین زنانی باید یاد بگیرند در مقابل تغییر جبهه نگیرند. نترسند و گاهی به دنیای بیرون و آدم‌هایش اعتماد کنند. باید باور کنند دستی قوی‌تر از همسرشان وجود دارد به نام قانون که می‌تواند او را کمک کند. زنان باید یاد بگیرند به خودشان احترام بگذارند و به هیچ دلیلی حتی وجود فرزندان زیر بار خشونت نروند و دیگران را در جریان این اتفاقات قرار دهند.

بیکاری هم آدم را به تنهایی سوق می‌دهد
بیکاری هم آدم را انزواطلب می‌کند. وقتی کار نداری وقتی پول نداری یا پولت کافی نیست، از جمع دور می‌شوی تا نه رفتی باشد و نه آمدی! این یکی از نوع افسردگی نیست و کاملاً اجباری به فرد تحمیل می‌شود. یعنی شرایط زندگی او را به این انزوا وا می‌دارد.

بیماری لاعلاج، خوره تنهایی
گاهی هم یک بیماری لاعلاج یا بهتر بگوییم ترسناک، خوره تنهایی را به جان آدم می‌اندازد. کافی است جواب آزمایش نشان بدهد او یک تومور توی سرش یا یک غده توی معده‌اش دارد، آن وقت است که عقل و منطق کور می‌شوند و فقط احساس حکمرانی می‌کند. از همان لحظه میل به زندگی در فرد فروکش کرده و ناخواسته اشهدش را می‌خواند. از مرگ می‌ترسد، اما از زندگی‌ای که نمی‌داند چقدر از آن مانده بیشتر! میل به بقا دارد، اما می‌ترسد. شاید اگر تومور را دست‌نخورده بگذارد فرصت بیشتری برای زندگی و لذت بردن از آن داشته باشد، تا عمل و شیمی‌درمانی و هزار راه دیگر که هرکدام می‌تواند...

تمامی این ترس‌ها فرد را در دام تنهایی اسیر می‌کند. دلش می‌خواهد ساعت‌ها با خودش خلوت کند و به تمام خاطرات تلخ و شیرینش برای هزارمین بار بیندیشد. این نوع انزوا دردناک است. چون اگر محبت نبیند دل‌شکسته می‌شود و خودش را کنار گذاشته می‌پندارد و اگر لطف ببیند آن را به پای ترحم و دلسوزی می‌گذارد. این است که تنهایی را ترجیح می‌دهد.

تنهایی‌های آدم‌ها فرق دارد
تنهایی، این حالت رازآلود، برای هرکس در سنین مختلف معنای خاص خودش را دارد. یک کودک اغلب موقع تنبیه تنها می‌شود. باید توی اتاقش بماند و به کار اشتباهش فکر کند. توی نوجوانی مدلش فرق دارد. بچه‌ها عاشق تنهایی و خلوت با خودشان می‌شوند. بیشتر اهل مطالعه‌اند و وقت بیشتری را توی اینترنت می‌گذرانند. آن‌ها در عین تنهایی در اتاق به دنبال روابط اجتماعی بیرون از خانه هستند. سن حساسی که نقش دوستان پررنگ می‌شود و می‌تواند سرنوشت نوجوان را تغییر دهد. این تنهایی‌ها و تفکرات و انتخاب علاقه‌ها می‌شود آینده او. بی‌آنکه بخواهد، شخصیتش را در پس این خلوت‌های شاعرانه و گاه غمگین تغییر می‌دهد.

جوان‌تر‌ها به مرز پختگی رسیده‌اند. تنهایی‌شان را ترجیح می‌دهند با کسی قسمت کنند. کسی که می‌گویند شریک زندگی است. نه تنها تنهایی‌شان بلکه تمام احساساتشان را با او شریک می‌شوند و یک روح می‌شوند در دو بدن. این زیباترین نوع فرار از تنهایی است که هرکسی با میل تجربه‌اش می‌کند.

دوریانزوابی حرفی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید