خیلی افرادرفتن تو رو متوجه نمیشن.
چون ازتو یه قاب عکس ساختن که همیشه لبخندمیزنه. دلشون قرصه .
عکس توی قاب می ره؟!نه نمی ره. یک قرن هم بگذره ،تو تاقچه بهت زل می زنه، لبخند می زنه
وتو می بینی که قاب عکس "است"
اما هست با است فرق داره!
من یه عمره پیش تو "استم
مثه یه قاب عکس بی عیب و ثابت.رفتنِ منو اصلا متوجه نشدی.یک قرنه رفتم. روزی که فهمیدم وسیله " استم:
یه نردبان
یه کیف پول
یه ظرف آشپزخانه
یه تختخواب
یه خونه..
من "هست می خواستم .
هستی می خواستم.من جسم بودم برات. روحمو،
فکرمو کوچیک کردی.کوچک ماندم. حقیر شدم.باتو رشد نکردم .بزرگ نشدم.محدود شدم. محروم شدم.تمام شدم. آرزوی بزرگ شدن عیبه؟
رفتمطوری که آب ازآب تکون نخوره.
تو رفتن منو متوجه نشدی.قاب عکس جسمم تو زندگی ِتو تاابد" است.
روحم زندانی نمی شه.می رم تابزرگش کنم.
یک روح یک ساله دارم تو جسم چهل ساله. یک بار به جبر "است شدم.یک بار به اختیار "هست خواهم شد.
بده، آدم تو چهل سالگی متولدبشه؟!