ویرگول
ورودثبت نام
عطا
عطا
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ روز پیش

الان!

همین الانص۲ص. حالا. اکنون. این تمام چیزی که بهش نیاز داری. فردا نه. یکم بعد نه. از شنبه نه. الان و حالا. باقی زمان ها از جنس دیگه ای هستن. ولی حالا جنسش واقعی تره. قابل لمس. میشه کاری باهاش کرد. میشه بهش امید داشت. میشه ازش چیزی ساخت. حتی اگر سخته. حتی اگر غیرقابل تحمل باشه. حتی اگر هیچ امیدی توش نبینی. میدونی چرا؟ ما خیلی ناگهانی به این اکنونی که توش هستیم نرسیدیم. ما از یه جایی اومدیم. مسیری رو طی کردیم که الان اینجا و در این لحظه ایم. حالا شاید این اکنون و شرایطی که داریم رو دوست نداشته باشیم. شاید قبول کردنش برامون سخت باشه. ولی خوب هیچکدوم از اینا دلیل نمیشه که بخوایم هواس و انرژیمون به زمانی جز حالا و اکنون بدیم. شاید در گذشته روزهای بهتری رو تجربه کرده باشیم. شاید موفق تر بودیم شاید خوشحال تر بودیم و نسبت به آینده خوشبین تر بودیم. بازم میگم, ما یهو از اینجا سردرنیاوردیم. ما از مسیرهایی عبور کردیم که خودمون انتخابشوت کردیم و حالا به جایی رسیدیم که درش حضور داریم. شاید با خودمون بگیم کاش فلان مسیر و نمیرفتم کاش فلان باور غلط نسبت به خودم یا اطرافیانم و نداشتم. کاش سعی میکردم واقع بین باشم و تصمیم درستی بگیرم. کاش میشد به گذشته برگردم و اشتباهاتم و جبران کنم. کاش میشد فرصت های از دست رفت رو دوباره بدست بیارم. حتی افکاری مثل کاش میشد یه جوری بشه که ۵ سال پیش ازدواج میکردم.
ولی نشد. و اون زمان هم گذشته و قرار نیست دیگه برگرده. تنها زمان مناسب دیگه هم "الان" هست. ولی چرا تکرار این جمله چیزی رو حل نمیکن و باز هم به وقت تلف کردن و از دست دادن فرصا ها ادامه میدیم؟ چرا بازم کاری که این همه سال میخوایم انحلمش بدیم رو همین امروز و الان شروع نمیکنیم؟ با اینکه میدونیم نتیجه این کار چیزی جز پشیمیونی نیست. پشیمونی, حسرت و سرزنشی که همین الان داریم تجربه اش میکنیم! چرا؟‌
چون ترسی که درون ماست از همه اینا قوی تره. چون ما به این حس پشیمونی و حسرت عادت کردیم. خیلی عادت کردیم. اونقدری که تجربه دوباره حس حسرت و پشیمانی برامون اوکی تره تا اینکه بخوایم شرایط رو عوض کنیم و به احتمال زیاد احساسات جدیدی رو تجربه کنیم. احساساتی مثل قدرت, افتخار, مسئولیت, حنی خوشحالی. بلی. ترس اجازه نمیده ما برای چیزهایی که میخوایم قدم برداریم. ترس از ما یک آدم احمالگر میسازه. کسی که از دست دادن فرصت ها براش راحت تر از قاپیدن اوناست. (از بس که این از دست دادن رو تمرین کرده) و (از بس که قاپیدن رو تمرین نکرده) بعضی وقت ها ما این کار رو اونقدر طولانی و با دقت انجام دادیم که به قول روانشناس ها در ما نهادینه شده. فلاکت در ما نهادین شده. ما دنیای آدم های خوشحال رو نمیشناسیم ولی دنیای پر از استرس و اضطراب خودمون رو چرا. چرا؟ چون رنج آشنا به از خوشی ناآشنا. بعضی اوقان حتی فکر میکنم اگر فردا بیدارشم و مشکلاتم حل شده باشه, بعدش چیکار میکنم؟ انگار که این مشکلات به ما هویت دادن. اونقدری که دیگه بهمون اجازه نمیدن تا هویت دیگه ای برای خودموت بسازیم. البته...

اجازه دادن یا ندادن فعل مناسبی نیست. این موارد همه واقعیت هایی هست که هر کس در زندگی روزمره اش باهاشون در ارتباط و میتون انواع و اقسام مختلفی داشته باشه. شاید والدین مهربانی نداشتیم و همین باعث شده از محبت کردن یا محبت دیدن هراس داشته باشیم. شاید تجربه محیط های کاری سمی داشتیم و حالا هم خودمون تبدیل به یکی از همون به یکی از همون کارمندان سمی شدیم و حالا در محیط کاری جدید نمیتونیم یا بلد نیستیم چطور با همکارانمون همکاری کنیم. ولی یه اشاره کوچیم کافیه تا زیرآبشون رو بزنیم. حتی نیاز به فکر هم نداریم.

همه این ها چالش های شاید ناعدلانه ای هستند که ما قشر سمی پر از استرس و فلاکت زده در قیاس با قشر مرفه خانواده دوست همایت گر داریم. ما مدام به خودمون شک میکنیم و حتی وقتی که همه چیز برای پیشرفت و بالارفتن محیا هست خودمون رو پایین میکشیم در حالی که گروه مقابل بدون درک اینکه میشه شکست خورد فقط ادامه میدن - حتی به غلط - و خودشون رو به چیزی که فکر میکنن لایقش هستند میرسونن.

پس ما چی؟ ما با درک چالش هامون و خودتربیتی و خود قهرمان پروری باید مسیر خودمون رو از بین اضطراب ها, ترس ها و شک و تردید و زخم و زبون ها پیدا کنیم. باید در مسیری که حتی دیده نمیشه و ما هم مدام به وجودش شک داریم قدم برداریم. باید تمام آنچه که نداشتیم و نبودیم رو بشیم و بسازیم. باید درد بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل کنیم. نه فقط برای خودمون بلکه برای تمام کسانی که مثل ما هستن و امیدهاشون به تار مویی بنده. برای تمام کسانی که آینده بهتری رو میخوان ولی توانایی دیدنش رو ندارند. برای تمام ارزوهایی که زیر سایه ترس از یاد میرن. برای لکه های پوستی که از فشار استرس نمیزاره ما هم زیبا باشیم. درست یا غلط ناعدلانه یا عادلانه این جنگی هست که ما در اون سرباز خودمون هستیم و چه بهتر که قبل از قبول شکست مردانه مبارزه کنیم.

بهار ۱۴۰۳









استرس اضطرابواقعیت زندگیکار طولانیخودباوریباورهای غلط
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید