اینجا حس خوبی ندارم. افرادی که دور و برم هستم استرس و اضطراب شدیدی دارند و این انرژی به من هم منتقل میشه. من دوست دارم کمکشون کنم ولی اونا مایل نیستن به خودشون کمک کنن. فعلا آماده نیستن. به همین دلیل منم در دریای اظطرابشون خیس میشم. وقتی معنی انرژی و تاثیر افکار دیگران رو توی زندگیتون درک میکنین که توی یک آپارتمان ۶۰ متری با ۳ نفره دیگه زندگی کنین. مثل یک اردوگاه کار اجباری. همه توی افکار خودشون غرق هستن. بهترین کار توی همچین موقعیتی اینه که هرکی یه گوشه توی گوشی خودش باشه. و اسکرول کن و اسکرول کن و اسکرول کن. من سعی میکنم صبح های زود از خونه بزنم بیرون و شب هم باز یه دور دیگه برم باشگاه. چون میدونم توی خونه فقط میتونم اسکرول کنم. تمرکز انجام کار واقعا اینجا سخته. ولی من بازم اگر بتونم کار انجام میدم و سعی میکنم هر روز مفید باشم. ولی تنهایی یه چیز دیگه ست. وقتی که با افکارت تنهای تنهایی تازه به انرژی ذاتی خودت پی میبری. به اینکه خیلی وقت ها با خودت مهربونی و همین که به خودت بیخود و بی جهت سخت نمیگیری حس خوبی نسبت به کسی هستی بهت میده. متوجه هستی؟؟ مثلا قبلا خیلی سختگیرانه خودم رو مجبور به انجام کارها و وظایف روزانه ام میکردم و اگر هم کوتاهی پیش میومد طبق یک عادت منطقی خودم رو تنبیه میکردم. حالا به هر روشی. همین که اون لحظه رو برای خودم خراب میکردم کافی نیست؟
ولی الان سریع خودم و میبخشم. با خودم مهربونترم و این و دوست دارم. یکی از دلایلش هم اینه که میدونم اگر با خودم خوب باشم به این معنی نیست که دیگه کارام و انجام نمیدم وحتما باید یکی بالاسرم داد بزنه تا من پیشرفت کنم. نه. من دوست دارم خودم و به همین خاطر هم سعی میکنم کارام و در یک جریان مناسب انجام بدم و هم با خودم مهروبن باشم. نباید لحظه ها رو به تلخی سپری کرد.
احساس میکنم خیلی از جمله ها و مفاهیمی که طی این سالیان توی کتاب ها خوندم یا اینور و اونور مثل خیلی هامون به گوشم خورده رو, تازه دارم درک میکنم. تازه دارم معنی واقعی این کلمات و جمله ها رو میفهمم. مثل "زندگی همین امروز." من تازه دارم میفهمم که امروز و این لحظه بزرگترین و ارزشمندترین دارایی منه. میدونستین این روز و این لحظه دیگه برنمیگرده؟ میدونستین این لحظه دیگه تکرار نمیشه؟؟ میدونستین شما از این نقطه از زندگیتون برای همیشه عبور کردین و دیگه به این لحظه برنمیگردین؟میدونستین این لحظه شما در جوان ترین , شداداب ترین و گوگولی ترین حالت خودتون نسبت به باقی عمرتون هستین؟ معلومه که میدونستین. ولی گاهی این دانستن یکم فراتر میره و آدم به جای حسی که موقع خوندن این کلمات داره اونا رو لمس میکن. مثل یک دوست کنارت. مثل یک پدر مادر مهربون. احساس میکنی و میدونی که این حس ابدی نیست. پس چه بهتر که این لحظه رو با تمام وجود زندگی کنیم.
این لحظه رو زندگی کنیم یعنی چی؟ اینم از اون جملاتی هست که خیلی شنیدیم. این جمله هم خیلی به گوشمون خورده. ایا درکش کردیم؟ آیا لمسش کردیم؟؟ مگه ما زنده نیستیم؟ مگه همین که زنده ایم و تیک تیک ساعت دیواری رو میشنویم که لحظه ها رو خط میزنه و جلو میره, زندگی کردن نیست؟
نه نیست. یه جایی یاد میگیریم. زندگی کنیم. یه جایی یاد میگیریم کوهی که از عذاب برای خودمون ساختیم رو بزاریم زمین و یه نفس راحت بکشیم. میفهمیم که این کوه واسه حمل کردن نیست. از این کوه باید بالا رفت و بعدشم به فراموشی سپردش و رفت سراغ کوه بعدی. معنای "قدر لحظه ها رو بدون رو یاد میگیریم."
قدر لحظه ها رو دونستن بیشتر از اینکه به انجام کارهات با سرعت و دقت و تمرکز اشاره داشته باشه, بیشتر منظورش تماشای لحظه هاست. تماشای پرنده ها. تماشای آفتاب. قدر لحظه ها رو دونستن به تو اجازه نمیده حتی یک لحظه هم بخوای حس بدی نسبت به خودت یا دیگران داشته باشی. چون میدونی ارزش این لحظه از هرچیزی بیشتره.
فعلا همین.
ادامه بدین عزیز های دل.
با غم ادامه بدین. در ناامیدی ادامه بدین. ادامه بدین و در آخر میبینین که زندگی بهتون تعظیم میکن. 🙌