
صبح بخیر از اولین روز مرداد. از لبه تیغ بهتون سلام و صبح بخیر میگم. چرا از لبه ی تیغ؟ به قول شاعر, احساس میکنم زندگیم به چهارراهی رسیده که هر چهارطرفش بسته است. البته این چیزی هست که من احساس میکنم. واقعیت واقعی میتونه یه چیز کاملا متفاوتتر از اون چیزی باشه که من احساس میکنم. و این بستگی به این داره که آیا من شجاعت متفاوت دیدن شرایطم رو دارم؟ آیا اونقدری شجاع و نترس هستم که به تمام اشتباهاتم به چشم تجربه نگاه کنم و دوباره به حرکتم ادامه بدم؟ آیا این توانایی رو در خودم میبینم که گذشته رو با خودم به آینده نیارم؟ فکر نکنم که اگر دیروز کلی اشتباه کردم امروز و فردا هم قراره این اشتباهات و تکرار کنم؟!
درک و قبول کردن همه این ها نیاز به مسيولئلیت پذیری داره. مسئولیت پذیری در مورد امروز. زندگی در آن لحظه. اینکه همین الان چه کاری از دستم برمیاد. همین الان. امروز. گذر از گذشته و فراموش کردن آینده و چسبیدن به همین لحظه و پاسخ به سوال, امروز چطور میتونم فرد بهتری باشم؟ امروز چطور میتونم به سفرم ادامه بدم. بدون اینکه بار شرمندگی گذشته و اظطراب آینده رو با خودم به دوش بکشم.
مرور و تمرین روزانه این حقیقت که آینده میتونه متفاوت از گذشته باشه. توی این پروسه ناامیدی و فکرهای مظطرب قطعا به سراقت خواهد اومد و نبرد اصلی تو, مقابله با این افکار و ادامه دادن و یاد گرفتن و ثابت قدم بودن در مسیر جدیدت خواهد بود.
قول هیچ دستآوردی رو به خودم نمیدم. هیچ بازه زمانی برای این نبرد مشخص نمیکنم. تنها یک تعهد به خودم میدم و اونم ادامه دادن در هر شرایطی هست. آینده هرچقدر هم که سخت و نامطئن بنظر بیاد باید ادامه بدم. بعد از این همه سال به این نتیجه رسیدم که انسان باید در حالی که با خودش مهربون هست و دست از سرزنش کردن خودش برداشته در آن واحد به خودش سخت بگیره تا از حرکت باز نایسته. تنها معنای باقی مانده زندگی برام ادامه دادن بدون قضاوت خود هست. ادامه دادن در هر شرایطی.
تغییر نوع نگاه ما به شرایط میتونه خیلی چیزها رو در زندگیمون تغییر بده. شاید تمام این موانع و عقب گردها میخوان چیزی رو به من یاد بدنند که آزادی و رهایی من در همون. پس باید پذیرای شرایط باشیم و جا نزنیم.
برای آینده, برای اطرافیانمون که آرزوی موفقیت و خوشحالی ما رو دارن ادامه بدیم.
همیشه دوست شما
عطا.