تمام مانع هارم که رد کنی آخرش به خودت میرسی. آخرش میبینی تنها چیزی که بین تو و آرزوهات بودن خودت بودی. اونجاست که از رو خودتم رد میشی و تازه زندگی اونجاست که شروع میشه. فکر کن نترسی؟ هر روز. هر روز نترسی. از هیچ چیز. استرس و اضطراب هیچ چیزی رو نداشته باشی. فکر کن هر روز انتخابت شجاع بودن باشه. هر روز که بیدار میشی باید مثل یک قهرمان شنلت رو بپوشی و بری توی دل ترسناک ترین اتفاقات. بری تو دل برزرگترین ترس هات. چون تو شجاع بودن رو انتخاب کردی. هر روز. نه فقط یک روز یا دو روز. هر روز. تا آخرش. نترس بودن رو سرلوحه کنی برا خودت.
هر روز آبت میاد.
بعضی ها به این میگن زندگی رویایی. نمیتونم بفهمم. چرا همچین چیزی باید رویایی و دور از باور باشه. اینکه ما توی دنیا نخوایم شجاع باشیم. مثل اینکه نخواین زندگی کنیم! زنده باشیم. ولی انتخابمون زندگی با ترس باشه. چرا؟؟وقتی که میشه جور دیگه ای هم زندگی کرد. کی همچین چیزی رو تو مغز ما کرده؟ چرا همچین چیزی برای ما عادی شده که عوض زندگی با حس های خوب با ترس هامون زندگی کنیم. چرا عوض وصل شدن به منبع امید, به استرس مدام متصلیم؟ یعنی اونی که اون بالاست نمیدون روزها و سال های ما چطور میگذره؟
بنظرت اگر خودت شجاع بودن رو انتخاب بکنی چی میشد؟ چه چیزهایی فرق میکرد؟ اولین کاری که توی شرایط فول شجاعت میکردی چی بود؟ کدوم ایده رو شروع میکردی؟ تو دل کدوم موضوع میرفتی؟ ذهن و انرژی و امیدت و برای چیزی میزاشتی؟
چیکار میکردی؟ امروز همون و کار و بکن.
برو دنبالش.