اکبر طاهری
اکبر طاهری
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

شوق پرواز

به آسمان که می‌نگرم، گویی

که پیراهن شکنجه ای بر تنم پوشانده اند

لبریز می‌شود وجودم از حس پرواز،

تا به شکوه آید عشق ‌…

و آسمان ترانه خواند

برای رقص علفزارها؛

شوقی می کشاندم تا پرواز…

در آینه ی دریا

ماهی ها به فکر نشسته اند ؛

تو اما به چه می نگری ؟

به حلقه ی چشمانم که نغمه ی بهار دارد !؟

یا به گام های خاطره ای

که در خواهش جاده پیداست ؟

بیا کنارِ پنجره ی خیالم

تا ببینی چه سوز عجیبی دارد《 شوق پرواز 》

می خواهم بدانی،

طوفانی که، اعماق جانم را لرزاند ،

و چقدر بی رحم است آسمان،

همین قدر معلقم و سرگردان،

و باز تو را ...…‌

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید