اکبر طاهری
اکبر طاهری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

کوچ

کوچ میخواهم کرد

رخت بر خواهم بست

بقچه ای پر از نفس های خدا

خواهم انداخت به دوش

سفری می باید

سفری دور و داراز

سفری که در آن هیچ کس نیست

سفری بی برگشت

که فقط میباید رفت و رفت

بروی سوی افق بهر غروب

همچو خورشید که از خاطر روز میگذرد

انقدر رفت تا در یادها خاطره شد

آری باید رفت

از چه رو باید ماند

در دیاری که به جز درد و عذاب

هیچ نشد عایدمان پس چرا باید ماند

آری باید رفت

از میان این همه پیله آلوده به غم

میشوم پروانه سوی دشت پر می کشم

سفری می باید

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید