atalanta
atalanta
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

19 تیر

خب بلخره تونستم خودمو راضی کنم بیام اینجا یه چیزی بنویسم

دوستان من نمیتونم ناراحتی رو حس کنم حس میکنم قرصام بیش از اندازه اذیت کننده شدن و دیگه باید دوزشون کم بشه

از طرفی میشه اینجا بگم؟ من با تمام وجودم امیرحسینو دوست دارم و دلم میخواش:) ولی نمیتونم و نمیشه و اون نمیخواد نمیدونم ولی واقعا دارم توی تب عشقش میسوزم و اخرین باری که ینفرو اینطوری دوست داشتم دلارام بود که مربوط میشه به سه سال پیش

این تابستون سومین سالیه که دلارام نیست و من تونستم با احساساتم بلخره کنار بیام و ینفرو توی قلبم جا بدم ولی هیجوره نمیتونم عمق احساسمو بهش نشون بدم چون میترسم مثل دلارام به عنوان دوست هم از دستش بدم و این چیزیه که هرگز قرار نیست بابتش خودمو ببخشم اما اگر قراره صرفا دوستم باقی بمونه به همین راضیم.

دلم برای فرنوش تنگ شده اما الان صحبت کردن باهاش دلمو راضی میکنه از روزی میترسم که صحبت باهاش هم برام کافی نباشه و نتونم دلتنگیمو رفع کنم...

دارم سعی میکنم مخم رو روی رفتن متمرکز کنم و از قرارای عاشقانه بکشم بیرون و انقدر ذهنمو درگیر موانع نکنم

در اخر میخوام بگم روحم مشوش شده و نمیدونم چمه و کجای داستانم ولی دارم از باله و زبان لذت میبرم و تابستونمو اینطوری میگذرونم البته که احتمالا یه شال گردن خوبم برای زمستونم ببافم

دلم کفش میخواد و ساعت و پول ندارم و ممکنه کارمو عوض کنم

بهرحال همه چیز ارومه فقط من نا ارومم

شبتون بخیر

دوستمنبولشت
Im in LOVE with art, book, poem, cosmology maybe?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید