atalanta
atalanta
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

9 اردیبهشت

دیشب عجب شب عجیبی بود

این علیرضا بشدت بچه است یا از دور من این حسو دارم

سر یه چیز مسخره یهو قاطی کرد و زد زیر همه چیز گفت الان اگر فلان چیزو نفرستی من چتو پاک میکنم دیگم باهات صحبتی ندارم

منم که نسبت به این تهدید ها سر شدم گفتم اوکی هرکاری دوست داری بکن من سه ساله با تهدید بهترین دوستم دارم با افسردگی میجنگم، فکر میکنی تهدیدای تو میتونه تکونم بده؟

خلاصه بهش چن تا پیام دادم تا اروم شه و تو عصبانیت تصمیم نگیره ولی بعدش گفت حتی اراده ندارم صحبتاتو بخونم

و خب چی بگم ؟ در حالی بود که خودم امپرم چسبیده بود روی صد و از عصبانیت نمیتونستم درست نفس بکشم

رها کردم یکم نقاشی با خودکار کشیدم تا اعصابم اروم تر بشه و رفتم که بخوابم کم کم ، بهم پیام داد و عذرخواهی کرد حالا بماند تا الان بهم ثابت شده بود چقدر آدم مغروریه و اینکه عذرخواهی کرد از عجایب بود

خلاصه گفت میخوای ادامه بدی و صریحا گفتم نه نمیتونم روانمو در معرض اسیب تو قرار بدم و ما مدام قراره باهم بحثمون بشه چون با هم اختلاف نظر زیاد داریم و تو از مخالفت کردن خوشت نمیاد

ازم خواست که بمونم

و خب چی بگم ؟ دوباره گفتم که نمیخوام بمونم و بعدش بازم جملاتی گفت که بنظر میومد خیلی مایله دوستیمونو نگه داره در حالیه که میدونم براش سخت بوده به رغم غرورشون اون کلماتو تایپ کنه

نمیدونم چرا و ایا تصمیم درستی بود یا نه ولی صحبت باهاشو ادامه دادم

هنوز بهش فرصت خاصی ندادم اما خب تا یه حدی میشه گفت از چشمم افتاد

فعلا قدرت تصمیم گیری ندارم دلم میخواد از نزدیک ببینمش تا بیشتر شخصیتشو انالیز کنم اما به صورت کلی

سایکو عه

و من هرچی سایکوعه دور خودم جمع کردم، امیدوارم ته این داستان خوب شه چون دیشب وقتی به خودم گفتم این ادم دیگه تمومه وقتی سرمو گذاشتم رو بالش به خودم افتخار کردم چون انتظاراتمو بیش از حد ازش بالا نبرده بودم و تلاشمم کرده بودم که چیزیو خراب نکنم پس عملا تقصیر من به کمترین حالت ممکن کاهش پیدا کرده بود

تمام این مدت سعی میکرد از زبون من حرفاشو بزنه، بهاره چیزی نیست بخوای بگی؟ بهاره فلان بهاره بهمان

و من کاملا ریفیوز کردم این کاراشو تا اخر مجبور شد خودش یسری چیزارو اعتراف کنه ؛ ادمی که بعید میدونم قبلا ازین اعترافا کرده باشه اما خب هنوزم بهش اعتماد ندارم و هر حرفی میزنه به شک میفتم داره راستشو میگه یا نه

هرچند بهش بگی تظاهر نکن و دروغ نگو خودش لو میده همه چیو ولی بازم چشم کلا ترسیده

بهرحال امیدوارم ته این داستان سیاهی نباشه ، نه برای من نه برای اون

در کل پند امروز اینه ، به خودتون و حساتون اعتماد کنید خودتونو دوست داشته باشید و بازیچه دست یه مشت ادمی که عقده حقارت دارن نشید، تک تکتون ارزشتون از اینکه یه احمق بخواد حقیرتون کنه و خودشو از شما بالاتر بدونه با ارزش ترید، روانتونو سالم نگه دارید و سعی کنید خودتون و اطرافیانتونو بفرستید تراپی، هیچی قدر تراپی ادمو برای مواجهه با ناهمواریا و عبور اسون تر از اونا، اماده نمیکنه، بهتون اگاهی میده و نیاز نیست دیگه کاری کنید ، اگاهی خودش کارشو میکنه

شما لطفا به کمبود ها و ضخمایی که توی قلبتون دارین و نیازای افراطی یا غیر افراطیتون اگاه بشید ، اگاهی خودش راهو برای شما هموار میکنه

و در اخر خواستم بگم دیروز اشتها نداشتم هنوزم ندارم ، خوابم از 8 به 5 ساعت تغییر کرده حتی قرصم روم اثر نداشت، در کل سیستم بدنم بهم ریخته، مغزم در حالت بیماری بسر میبره و دو هفتست درست درس نخوندم، به قول موسویح محور مختصاتم جابجا شده ، فعلا دارم از مخم مراقبت میکنم تا بهبود بیشتری پیدا کنه، دوران پریشونیه .

پریشونیناملایماتعقدهبهار
Im in LOVE with art, book, poem, cosmology maybe?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید