ویرگول
ورودثبت نام
atefeh.gholizaadeh
atefeh.gholizaadeh
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

جنگ و رنگ

دختر بی استعدادی نبود... گاهی بعد از انجام دادن تکالیف مدرسه پای کامپیوتر می نشست... نقاشی می کشید. با وصل کردن چند خط به هم و پر کردن رنگ های جذاب به صفحه ی سفید مانیتور رنگ می بخشید. سال اول رشته ی انسانی بود. با این که خیلی دلش می خواست رشته هنر را انتخاب کند اما با مخالفت های پدرش روبرو شد و به ناچار رشته ی ادبیات و علوم انسانی را انتخاب کرد، او برای جنگیدن خیلی کوچک بود و از همه مهم تر جنگیدن را بلد نبود.
گاهی کنار دفتر و کتاب هایش نقاشی هایی با خودکار آبی می کشید، مخصوصا زنگ های تاریخ و ادبیات که از حوصله اش خارج می شد. او نمی دانست که با این سکوت ها و کنار آمدن ها تا آخر دنیا باید حوصله اش سر برود و علاقه اش را پنهانی گوشه ای از دفتر و کتاب جا بگذارد.

بعد از گرفتن دیپلم انسانی در دو رشته ی ادبیات و حقوق قضائی در دانشگاه سراسری و آزاد قبول شد. علاقه ای به ادبیات نداشت پس به ناچار حقوق خوان شد، می دانید که تفاوت زیادی بین حقوق خوان و حقوق دان وجود دارد... باز هم کنار کتاب های قانون تجارت، قانون مدنی و غیره نقاشی هایی با خودکار آبی به چشم می خورد. او دیگر با کامپیوتر نقاشی نمی کرد، تمام آن رنگ های جذاب جای خود را به یک خودکار آبی داده بودند و این که زمانی برای این کار نداشت و البته کشیدن نقاشی و ذخیره کردن آن ها در پوشه ای شخصی مثل گذشته برایش هیجان برانگیز نبود. در دو سه ترم اول نمرات خوبی نمی آورد و بعد از گذشت چند ترم هم، به سختی درس ها را پاس می کرد. با فشار های خانواده بر روی درسش متمرکز شد و با حفظ کردن اجباری مواد قانونی و دروس، سطح نمرات خود را بالا تر برد و بلاخره مدرک لیسانس حقوق را دریافت کرد.
این مدرک افتخاری برای پدرش و پز دادن او در میان خانواده و دوستان تلقی می شد و البته فرو رفتن بیش تر او در منجلاب اجبار و سکوت را در برداشت ....
بعد از مدتی تصمیم به ادامه ی تحصیل گرفت و دلش خواست یک رشته ای انتخاب کند که ارتباطی با نقاشی و طرح و رنگ داشته باشد. کتاب های زمخت قانون اساسی و ماده های خشن مربوط به قتل های عمد و غیر عمد قانون مجازات اسلامی که برایش هیچ جذابیتی نداشت، ذهن و روانش را آزار می داد. او اهل رنگ بود، اهل آفرینش و جان بخشیدن به قاب های سفید... اصلا چه شد که کارش به این جا کشید؟

دیگر وقت آن رسیده بود که سراغ کامپیوترش برود و برروی آن طرح ها و نقش های ذهنی بتازد و همه چیز را آن طور که می خواهد نقش بزند.
+ برای فوق فکری کردی؟ اگر فوق لیسانس رشته ای از حقوق رو بگیری من دیگر خیالم راحت می شه که دختر تحصیل کرده ای به جامعه تحویل دادم! صدای پدرش بود! ناخودآگاه چیزی درونش شکست. تمام آن رویا پردازی ها و انتخاب رشته ی مورد علاقه اش.... تمام شد. بعد از مدت ها، به اصرار و سماجت پدر و خانواده اش در کنکور ارشد شرکت کرد و با رشته جزا و جرم شناسی وارد دانشگاه شد. خوشحال بود که لااقل این درس خواندن باعث می شود زمان به جلو رانده شود و از آزمون وکالت دور و دور تر شود، زیرا به هیچ عنوان نمی خواست که این شغل را قبول کند. دختری در آستانه ی 26 سالگی که نتوانست به آن چه که می خواست برسد. تلاش و مخالفت او در قبال درخواست پدرش بی فایده بود و در برابر مقابله با خواسته های پدرش، برچسب سرکشی و ناخلف بودن و غیره را دریافت می کرد و تا مدت ها باید تن به نصیحت ها و تذکر ها می داد. پس دیگر نجنگید.

اجبارتعیین رشتهدختر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید