ویرگول
ورودثبت نام
خیال نویس
خیال نویسخیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
خیال نویس
خیال نویس
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

من بی حفاظ، در برابر تو

نه من هیچگاه احساس تنهایی نمی کردم، نه تا زمانی که چشمانت را نمی دیدم. هیچگاه احساس تنهایی نمی کردم تا زمانی که دستانم را می گرفتی. دستانت آنچنان گرمایی به من می بخشید که تمام وجودیت و توان مرا زیر سوال می برد، آنچنان احساس خوشی در من ایجاد می کرد که تمام تقلا ها و تلاش های مرا برای به فراموشی سپردن تو به یک باره مانند خاکستری از بین می برد.

از چشمانت چه بگویم؟ بگویم که هرگاه در آنها می نگرم تمام عهد ها و قول هایی که به خود دادم به زیر آب می روند و غرق می شوند؟ یا از اشکانی بگویم که به واسطه ی چشمان تو در قلب من جاری می شوند؟

روز ها، هفته ها و ماه ها تلاش می کنم تو را از خود برانم؛ تو را از قلب خود، از خیال خود و از تمام وجود خود برانم اما تنها ثانیه ای کافی است تا تمام تلاش هایم پوچ به نظر آیند، تنها نیم نگاهی کافی است تا تمام تحملم به یک باره تمام شود.

تمام تحملم تمام شود و من دوباره به مانند شیشه ای بی حفاظ شوم. شیشه ای که با یک ضربه کوچکی توسط تو می تواند هزاران تکه شود. نمی دانم تو مرا هزار تکه می کنی یا نه، نمی دانم اگر بی حفاظ باشم تو محتاط می شوی یا نه اما حتی نمی توانم فرصتی در اختیارت بگذارم تا این شیشه را در دست بگیری.

می گویی: چرا؟ می گویم: چون این شیشه با کوچکترین ضربه و بی توجهی می شکند، پودر می شود، تمام می شود.

پس به من بگو، بگو آیا تو می توانی از این شیشه مانند چشمانت محافظت کنی؟

ادبیاتزندگینویسندگی
۲
۰
خیال نویس
خیال نویس
خیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید