الان دو هفته است که توییتر رو از گوشیم پاک کردم و خوب لازمه که بگم چقدر حال روحی بهتری دارم حالا که هیچ توییتی نمی خونم اما چند روز قبل از این که توییتر رو پاک کنم، توییتی خوندم از آقایی که گفته بود دو سال پزشک درمانگاهی در بوئینزهرا بوده . یک روز، خانمی که به درمانگاه مراجعه کرده بود، نقل میکرده که در زلزلهٔ سال ۴۱ باردار بوده. خانم میگفت وقتی در جستوجوی تنِ عزیزانش زیر آوارها بوده، تنها چیزی که به او شوقِ زندگی میداده، حرکاتِ ملایم دخترکش بوده که: من دارم به دنیا میآیم.
با خوندن این توییت یاد خودم افتادم
این روزها من هم تنها چیزی که باعث میشه عاقل!! باقی بمونم و بخوام جنگیدن رو ادامه بدم یا به بهبود امیدی داشته باشم، شوق دیدن و در آغوش گرفتن پسرم هست، هر چند همین انتظار هم دیگه تو این روزهای آخر داره خسته کننده و دیوونه کننده می شه :))
این حقیقت که قراره تا دو-سه هفته ی آینده مادر بشم، در کنار ترسی که به دلم وارد میکنه ، بهم یادآور میشه که باید تلاش کنم در حد خودم و توانم دنیای بهتری واسه پسرم بسازم، بهم امید میده تا تو این جو غمگین و منفی جامعه که تقریبا خیلی ها رو درگیر خودش کرده ، مثبت باقی بمونم ، سخته، خیلی سخت، گاهی نشدنیه و گاهی بی فایده به نظر میاد، ولی باید تلاش کنم ، هر چند کم و کوچک ، و این رو باید بدونم که هیچ تلاشی بی اثر نیست، شاید کم اثر باشه یا محدوده ی اثرش فقط زندگی خودم و خانواده ام رو شامل بشه ولی اگه هممون به همین اندازه هم برای بهتر شدن اوضاع تلاش کنیممطمئنا برایندش مثبت خواهد بود، همه باید چیزی برای چنگ زدن پیدا کنیم و براش زندگی کنیم و تلاش کنیم