همیشه دلم میخواست میتوانستم درکشان کنم.
از همان شش سال پیش که فیلم تایتانیک را برای اولین بار دیدم و در تمام سی دقیقهی پایانیاش چشمانم دو کاسه آب بود ، این صحنهی فیلم برایم مجهول باقی ماند.
چرا؟
چگونه؟
انسان باید به چه مرحلهای از کمال شخصیتی برسد که کاری که می کند توی پی و استخوانش نفوذ کند و افسارش را به دست بگیرد.
به عنوان کسی که نوشتن را دوست دارد به خودم می گویم باید از خیلی چیزها بگذرم و با این حال هر روز بنویسم.
ولی آیا این واقعا منم که مینویسم؟
یا نیرویی نامرئی قلم توی دستم را تکان می دهد؟
همان نیرویی نیست که پای رفتن را از آن نوازندهها گرفته بود؟
هنوز از خودم می پرسم اگر من جای آن چند نوازندهی معروف تایتانیک بودم شهامت برگشتن و ادامهی نواختن تا غرق شدن را داشتم؟
کاری را انتخاب کنید که مطمئن باشید حتی اگر کشتیتان غرق هم شود تا پای جان دست بردارش نیستید.این هیاهوی پول درآوردن این روزها دارد ماهیت انسانی ما را زیر سوال میبرد.
کاری را بکن که دوست داری.
بگذار وقتی کار میکنی فرصت کنی صدای درونت را بشنوی.