آگوست :)
آگوست :)
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

چی شد که این شد!؟ ؛)

سلام و درود! امیدوارم هنوز یادتون نرفته باشه که ویرگول کاربری داشت به اسم آگوست₁ :)

¹ صرفا جهت خنده ( هر چند به نظر خودم بی‌مزست )

بعد از یک ماه و خورده‌ای غیبت دوباره نوشتن رو از سر می‌گیرم، اما قبلِ همه چی؛ چی شد که این شد؟


این مطلب صرفاً خلاصه‌ای از اونچه هست که توی این چند وقته افتاده. اسمش رو میزارم نوعی درد-دل!

جلسه‌ی کنکور خیلی عجیب سپری شد، تا ۷۵ دقیقه‌ی اول همگی سر جاهاشون میخکوب شده بودن، کسی که اونطرف من نشسته بود تا موقع گرفتن دفترچه‌های عمومی خواب میرفت، گاهی هم بین خواب رفتنش تق-تق میزد به میز من و روی اعصاب همه راه میرفت، مراقب هم خدا خیرش بده! جز تذکر دادن چیز دیگه‌ای بلد نبود. خلاصه پیجر₂ اعلام کرد وقت پاسخگویی به دفترچه‌های عمومی به پایان رسید :))

² کسی که از پشت بلندگو حرف میزد

ما نفهمیدیم چطوری! اما حدودِ ۹۰ درصد کلاس ناگهان خالی شد. یعنی یه لحظه ۳۰ نفر بودن اما لحظه‌ی بعدش فقط آگوست بود و ۳ نفر دیگه :))

البته اینم نفهمیدم که چطور موفق شدم تا آخر امتحان روی صندلی ساکن بمونم، اما سخت‌ترین قسمتش اونجا بود که از حوزه‌ی امتحانی اومدم بیرون و دوستان گرامی شروع کردن بگن چقدر سوال‌ها آسون بوده و الی آخر :)) !

سخت تر از موردِ بالایی، پرس‌و‌جو‌های خونواده مبنی بر این بود که:

۱- آگوست سوال‌ها چطور بود؟ ۲- آگوست زیر هزار میشی دیگه؟ ۳- آگوست ما رو سرفراز می‌کنی یا نه؟
۴- آگوست نگو که گند زدی!!! و الی آخر.... :))

آخه حتی رتبه‌های تک رقمی هم بعد اینکه از سرِ جلسه پا شدن نمی‌دونستن که چیکار کردن یا کجا قبول می‌شن! میشه گفت اون حسِ ناراحتی بین همه‌ی شرکت کننده‌ها مشترک بوده و هست و خواهد بود.

اما مگه می‌شد اینو به خونواده و اقوام دور و نزدیک ثابت کرد؟ معلومه که نه :)

ما هم استراتژی همه چی خیلی خوبه رو در پیش گرفتیم تا بلکه از حجم اینگونه سوال‌ها کاسته بشه!

۱- سوالا! بابا عالی بودن. اصلا راحت تر از این نمیشد. ۲- رتبه‌ی تک رقمی روی شاخمه! چی فکر کردین؟
۳- آره! میتونین چند سال دیگه با مدرکم پیش همه کلاس بزارین! ۴- من کی تا حالا گند زدم که بار دومم باشه؟ :))) و الی آخر....

چند روز بعد...

هنوز کنکور رو هضم نکرده بودم که چراغ اعلانات تلفن همراهم₃ به چشمک زدن افتاد.

³ فارسی را پاس بداریم ? ( ۹۰ درصد جدی - ۱۰ درصد شوخی )

پیام داده بود که من اشتباه کردم، میشه دوباره همه چی رو از سر بگیریم؟ من هم از بس که افسرده بودم این اتفاق رو به چشم یه معجزه دیدم. و جواب مثبت دادم. چرا که نه؟

قرار بر این شد که هر شب بریم ورزش، دوباره توی توییتر همدیگه رو دنبال کردیم....

اما قسمت جالب ماجرا کجا بود؟

یه کوچولو بعدش، دیگه خبری از اون فردِ محترم نشد :) از فردا هم شروع کرد توی توییتر از زندگی روزمره‌اش با سایر دوستان توییت کنه. با خودم می‌گفتم آخه دیگه تا این حد!؟ هر چقدر فکر کردم واژه‌ای برای توصیف کردنش پیدا نکردم...

احساس می‌کردم دارم برای بار ۹۹۹ از یه سوراخ گزیده می‌شم

خیلی ناراحت کننده‌ست که بعضی‌ها رو فراموش کنی اما یکدفعه پیداشون بشه. و دوباره عذابت بِدَن.

یه آدم جهان‌دیده بهم گفت:

از کسایی که ناراحتت می‌کنن فاصله بگیر حتی اگه گفتن تغییر کردن یا اشتباه کردن، معلوم نیست یک روز دیگه، یک ماه دیگه، یا حتی یک سال دیگه جایی توی زندگیت داشته باشن یا نه.

این جمله رو باید با طلا نوشت. ( نظر شخصی‌ )

اینطور بود که این شد...

خب این نوشته هم با تموم شیرینی و تلخیش تموم شد :)

به رسمِ هر نوشته براتون یه آهنگ آماده کردم.

بازخوانی از آهنگِ ( I Can't Get No Satisfaction ) به دست رولینگ استونز هست.

میتونید مستقیم دانلود کنید یا که توی Spotify بهش گوش بدید.

تا نوشته‌ی بعدی، شاد و پیروز باشید :)

تو هم بگوکنکورخیانتخاطره
آدمی عادی مثل تو...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید