نکات کلیدی این مطلب:
گروه ترجمه کلینیک آوان – ابتدا، 10 کاری را که می دانید چگونه انجام دهید لیست کنید و سپس لیست خود را بررسی کنید. مطمئناً توجه خواهید کرد که همه یا بیشتر مواردی که در لیست شما قرار دارد مواردی هستند که شما با دانستن چگونگی انجام آنها متولد نشده اید. آنچه را که می دانید چگونه انجام دهید ، باید یاد می گرفتید. ما یک حیوان یادگیرنده هستیم ، که برای بقا و رشد به یادگیری وابسته هستیم و نه به غرایز. جای تعجب نیست که مدتهاست که روانشناسان به فرآیندهای یادگیری علاقه مند هستند.
ایوان پاولوف ، فیزیولوژیست روسی در اواخر قرن نوزدهم یک اصل اساسی معروف به شرطی سازی کلاسیک را شناسایی کرد. در شرطیشدن کلاسیک جاندار یادمیگیرد که توسط یک محرک بیاثر، با پاداش یا تنبیه کردن ارتباط برقرار کند. مشاهده ابتدایی ای که پاولف را به سمت این نظریه سوق داد، این بود که بزاق دهان سگها صرفاً با دیدن کسی که قبلاً چندبار به آنها غذا دادهاست، ترشح میشود؛ حتی اگر شخص اکنون غذایی به همراه نداشته باشد.
در اوایل قرن 20 اسکینر (Skinner) روانشناس بزرگ آمریکایی، سعی کرد با توصیف مکانیسم یادگیری دوم معروف به شرطی سازی عملیاتی ایده های پاولوف را شرح دهد که در آن یادگیری به عنوان محصولی از پیامدهای رفتاری اتفاق می افتد. در اصل رفتاری که پاداش می گیرد تکرار و افزایش می یابد، در حالی که رفتاری که مجازات یا نادیده گرفته می شود کاهش می یابد.
در نیمه دوم قرن بیستم آلبرت بندورا روانشناس معاصر با تدوین ایده های اسکینر مسیر مهم دیگری را برای یادگیری پیشنهاد کرد: یادگیری اجتماعی که در آن با مشاهده، مدل سازی و تقلید از تجربیات دیگران می آموزیم. بندورا این نوع یادگیری را در آزمایش های معروف خود در سال 1961 نشان داد، بندورا در آزمایش معروف خود به نام «عروسک بوبو» نشان داد که کودکان رفتارهایی را که در دیگران مشاهده میکنند، یاد گرفته و تقلید میکنند. کودکانی که در آزمایش بندورا شرکت کرده بودند، آدم بالغی را مشاهده کردند که رفتار خشنی با عروسک بوبو داشت. هنگامی که بعداً به کودکان اجازه داده شد تا در یک اتاق دیگر به بازی با عروسک بوبو بپردازند، آنها شروع به تقلید و تکرار رفتارهای خشنی که قبلاً مشاهده کرده بودند نمودند.
در اواخر دهه 1980 ، بندورا با بسط ایده های اولیه خود، نظریه خود را برای پیشنهاد نظریه شناختی اجتماعی جامع تری اصلاح کرد. او معتقد است “یادگیری در یک زمینه اجتماعی با تعامل پویا و متقابل شخص ، محیط و رفتار رخ می دهد. ”
به گفته بندورا ، “مردم فقط از انبوه سازوكارهای داخلی كه توسط رویدادهای زیست محیطی تنظیم شده اند چشم پوشی نمی كنند. آنها بیشتر از اینکه تجربه کنند ، عامل تجربیات هستند. ” بنابراین “افکار، فعالیتهای مغزی نوظهوری هستند که تأثیر تعیین کننده ای دارند.”
به عبارت دیگر ، طبق گفته بندورا ما بر اساس محیط خود عمل می کنیم و اعتقادات ما اعمال ما را شکل می دهد. مکانیسم اصلی ما همان چیزی است که بندورا “خودکارآمدی ادراک شده” نامیده است و به عنوان “اعتقاد به توانایی های فرد برای سازماندهی و اقدامات مورد نیاز برای مدیریت موقعیت های احتمالی” تعریف شده است. به عبارت دیگر ، خودکارآمدی شامل اعتقادات شما در مورد صلاحیت خود برای انجام برخی وظایف و مهارت ها و پاسخگویی به چالش های خاص پیش رو است. این باورها نقش اصلی را در تصمیم گیری در مورد رفتارهایی که برای انجام و ادامه دادن انتخاب می کنید و اینکه چقدر موانع و چالش های موجود در این راه را مدیریت خواهید کرد ، بازی می کنند.
طبق گفته بندورا ، باورهای مربوط به اثربخشی از طریق چندین منبع بدست می آیند و شکل می گیرند. این منابع شامل تجارب است، مانند:
باورهای کارآمد به نوبه خود رفتار را از طریق چهار فرآیند تنظیم می کند:
مفهوم خودکارآمدی ، با استقبال بسیار محدودی در رسانه های عمومی روبرو شده و به طور کلی نتوانسته است مانند “عزت نفس” ، “مثبت اندیشی” یا اخیراً “خودمراقبتی” وارد گفتگوی فرهنگی شود و از جایگاه فرهنگی برخوردار شود. احتمالا، خوانندگان غیر تخصصی این مطلب شاید هرگز در مورد آن چیزی نشنیده باشند.
این جای تأسف دارد ، زیرا تحقیقات نشان داده است که خودکارآمدی در واقع عامل مهمی در شکل دادن، تبیین و پیش بینی تعداد زیادی از نتایج بهداشت روان است. به عنوان مثال، خودکارآمدی در چندین متاآنالیز برای پیش بینی نتایج مرتبط با سلامتی و همچنین کار و عملکرد تحصیلی پیدا شده است.
بنابراین خودکارآمدی یک منبع فردی قدرتمند است، اما آیا می توانیم قدرت خودکارآمدی را برای بهبود شرایط مقابله ای خود در دوره های آشفتگی عاطفی فراخوانی کنیم؟ یک مطالعه جدید جذاب (البته کوچک) توسط کریستینا پارش روانشناس دانشگاه زوریخ و همکارانش نشان می دهد که این واقعاً ممکن است.
مولفین این مطالعه خودکارآمدی را چنین تعریف می کنند: “اعتقاد به اینکه ما توانایی تأثیرگذاری را حداقل تا حد کمی داریم، حتی اگر بعضی موارد تغییرناپذیر باشند. مطالعه آنها شامل 50 شرکت کننده بود که ابتدا از آنها خواسته شد تجربه های منفی خود را شناسایی کنند. شرکت کنندگان سپس قبل از ارزیابی مجدد تجارب منفی ، به دو گروه تقسیم شدند. به شرکت کنندگان در یک گروه گفته شد که یک واقعه مثبت را از زندگی خود به یاد بیاورند (به عنوان مثال ، یک پیاده روی زیبا در طبیعت) در حالی که به گروه دیگر گفته شد “زمانی را در نظر بگیرند که در آن احساس کارآمدی داشته اند” (به عنوان مثال ، قبولی در یک امتحان دشوار).
نتایج نشان داد که یادآوری تجربه خودکارآمدی “با کاهش قابل توجهی در پریشانی و پاسخهای فیزیولوژیکی ذهنی” همراه بود. محققان ادعا می کنند: “به یاد آوردن یک نمونه خاص از خودکارآمدی شخص تأثیر بسیار بیشتری نسبت به یادآوری یک واقعه مثبت دارد.” به نظر می رسد یادآوری رفتار گذشته خودکارآمد فرد به شرکت کنندگان در ارزیابی مجدد تجربه منفی از منظر دیگری کمک کرده و در نتیجه ارزیابی منفی کمتری به دست آورده است.
محققان استدلال می کنند: “مطالعه ما نشان می دهد که یادآوری وقایع خودکارآمد می تواند به عنوان ابزاری در زندگی روزمره و همچنین در شرایط بالینی برای تقویت انعطاف پذیری شخصی مورد استفاده قرار گیرد.” “این یافته ها نشان می دهد که یادآوری قسمت های خودکارآمدی ممکن است باعث ارزیابی خود انطباقی خاطرات منفی شود، که به نوبه خود ممکن است به بهبودی حوادث استرس زا کمک کند و با تحقیقات بیشتر ، یک استراتژی کمکی مفید برای درمان هایی مانند CBT باشد. ”
تحقیقات بیشتری در این خصوص لازم است، اما پیام اصلی این کار مقدماتی این است که برای مقابله درست با تحولات عاطفی، یادآوری شایستگی گذشته ما بهتر از وقایع مثبت گذشته است.
کلینیک آوان فقط از منابعی با کیفیت بالا از جمله مطالعات بررسی شده برای حمایت از حقایق موجود در مقالات استفاده می کند.
وب سایت سایکولوژی تودی (Psychology today)
استفاده از این مطلب با ذکر منبع (کلینیک آوان) بلامانع است.