اشکالی در صورتهای زندگی نیست.
مفاهیمی چون سکس ، پول، دین شاکله این دنیای فیزیکی هستند
اشکال از جایی شروع میشود که انسان مفاهیم را
به کمیت و کیفیت تنزل داد و به جای گذر از آنها و استفاده برای تعالی خویشتن ، در آنها منزل کرد و ماند.
مفاهیم چون یک درگاه هستند
برای ورود و خروج از اتاق تو باید از درب استفاده کنی.
نوع و کیفیت درب مهم نیست
چون نعمتی است برای ورود و خروج و به عبارتی رشد و تعالی.
ولی منزل کردن در درب باعث ایجاد حس رانده از اینجا و مانده در آنجا یا همان توهم گذشته و آینده و قیاس همیشگی میگردد.
به زیستن انسان نگاه کن. همه شاکی هستند و دنبال بهبود وضعیت فعلی خویش.
در پس اعلام هر رضایتی.شکایتی بس بزرگ پنهان شده.
در صورتهایشان دقیق شو. جز غم و حسرت و لبخند تلخ و شادی مصنوعی که دوامی ندارد، تو سروری نمیبینی.
به ادامه مسیر نگاه اطرافیانت دقیق شو. نگرانی موجمیزند.
دچار تکرار شده اند و در تکرار مانده اند و به تکرار مشغول.
همه نالان و شاکی از وضعیت کنونی و به انگشت اتهام را با تمام قدرت به خارج از خویش بر تجسمهای دیگری ازخویشتن، اشارت میکنند.
آنکس که خود را مظلوم مینماید در حقیقت در جایی دیگر مشغول به ظلم است.
آنکه مرعوب میکند خود در جایی دیگر مرعوب کسان دیگر است.
آنکه میشکند و تحقیر میکند، خود در برابر کسان دیگر به شدت خوار و خفیف گشته.
چه بر سر انسان آمده؟ ریشه در کجاست و چاره چیست؟
اشتغال و غفلت در مفاهیم تو را از بزرگترین راز هستی که همان تناقض هستی در نیستی است، دور میگرداند و در کیفیت و کمیت این مفاهیم غرق میکند.
ذهنت با تمام انرژی های شگرفش به یک ترازوی مفرغی تبدیل شده که از آن برای مقایسه کردن و ساخت مرزها و دیوارهای بلند برای جدایی استفاده می کنی
تفاوتها از جایی شروع میشود که جوینده مشغول به جستجو است. جوینده مقام است. خواهان حضور و سکوت و سکون است. هیجانی ندارد. مشغول نیست. ختثی به تمام معنی است. او بهورای تمام دوگانگی ها رفته. از شادی و غم،بزرگو کوچک، سیاه و سفید، نیکی وپلیدی گذر کرده. ولی مغرور بهماندن در مقام جویندگینیست. او ذاکر است بر خویشتن
هر ذره برایش زیبایی و ذکر به همراه دارد.
ذکر نه بهمعنای تکرار یک مطلب و ورد بلکه به معنیه توجه به خویش. او ذاکر است بر خویشتن. بر نَفسش،بر نَفَسَش،بر قلبش و وجودش آگاه است و این آگاه بودن اندازه یک دم و بازدم ماندگاری دارد. او میداند توجه بر خویش وهوشیار بودن یعنی زندگی و نه زیستن.
او سیال است. جاری هست و ساری.
در همه چیز خودش میبیند ودر همه کس خویشتن
نگاهش رسوخ میکند. حضورش گرما میبخشد.
برای جوینده مرزی وجود ندارد چون قیاسی نمیکند. او شاهد است بر یک درهم تنیدگی.
نه از اینجا رانده و نه در حسرت آنجا مانده. او هست .
هر لحظه برای او تمام هستی است.
پس جوینده باش در خویش که بیرون از تو همه وهمی زیبا چون مه صبحگاهی اند. چون در حالت مراقبه قرار گرفتی و لمحه ای از خودت بودن را چشیدی، می بینی که غیر تو که وجود نداری!! تمام آنچه حس میکنی و میبینی و می فهمی توهمی بیش نیست.
از مفاهیم چون یک درگاه و پورت برای ورود به لایه ای دیگر ازخودت استفاده کن و در آنها منزل نکن. چون منزل کردن به تنزل تو می انجامد و مشغول و مغفولت میگرداند.