ویرایش هفتم آبانماه سال ۱۴۰۱:
برای مهسا امینیها، نیکا شاکرمیها، نوید افکاریها، و همه کسانی که خونشان به ناحق بر زمین ریخته شد. برای همه مظلومین ایران از شیراز تا زاهدان، از خزر تا خلیج همیشگی فارس...
توی این پست قصد دارم برای هر کدوم از Status Code های HTTP یه شعر فارسی مرتبط بنویسم. اگه فکر میکنید در ارتباط با اون Status Code شعر بهتری میشناسید، یا اینکه میخواید Status Code ای رو که من پوشش ندادم به لیست اضافه کنید کامنت بذارید اضافه کنم.
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
مولانا
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
حافظ
گر شوم مشغول اشکال و جواب
تشنگان را کی توانم داد آب
مولانا
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
حافظ
مدرسه با چند مسجد ساختم
خانقه هم چند طرح انداختم
عطار
اگر من سر در آوردم به دامت
پذیرفتم همه گونه پیامت
فخر الدین اسعد گرگانی
بگفتا: زان خبر دارم، که من پیغامبر یارم
بگفت: ار عارف یاری، چرا دربند پیغامی؟
مولانا
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
حافظ
چو بر حکم مجدد میرود تعلیق این مطلب
مگر تعلیقهٔ نو جان من زین بند برهاند
قاآنی
آخر ای مطرب نگویی قصه دلدار ما
گر نگویی بیشتر آخر بگویی اندکی
مولانا
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
فردوسی
گرفته راه دارالملک در پیش
شهنشه کوچ کرد از منزل خویش
نظامی
چو گفت این حرف آن مرد یگانه
فرستادش همی سوی خزانه
عطار
تو در کارم نکردی هیچ تقصیر
ولی حکم قضا را نیست تغییر
ملا مسیح
گفت یوسف هین بیاور ارمغان
او ز شرم این تقاضا زد فغان
مولانا
چون بیامد پیش گفتش کیستی؟
از یمن زادی و یا ترکیستی
مولانا
بخواهم ز تو باج گفت اندکی
ازین چار چیزت بخواهم یکی
فردوسی
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
حافظ
از کشتزار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که به خرمن درآورم
خاقانی
خواجه غلط کردهای در روش یار من
صد چو تو هم گم شود در من و در کار من
مولانا
بر این در دعای تو مقبول نیست
به خواری برو یا به زاری بایست
سعدی
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
حافظ
که تا هر کس اندازهٔ خویش را
ببیند بداند کم و بیش را
فردوسی
با چنین جثه ندانم که چه سان
به در مرگ برون خواهی رفت؟
جامی
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی
وحشی
عاقبت آن دزد زر جام ثمینش را نیافت
پیر ما خندید و گفتش من خود آن جام می ام
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
مولانا
هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب
زان که از من خیره و بیهوده بس پرسیده اند
پروین اعتصامی
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
مولانا
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد مسکین است
پروین اعتصامی
در شهر بستند یک باره تنگ
ز دروازه بردند بر باره جنگ
اسدی توسی
امیدم به بخشایش تست بس
به چیزی دگر نیستم دسترس
فردوسی
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
حافظ
مرا سعد علی نانی همی داد
نگنجید آن سخا و فضل در تو
سنایی
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
حافظ