آوا غواص
آوا غواص
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

11 موج سیاه (1)

مصر

1371-1374

این ابلهان که در جهل مانده‌اند خود را از تمام بشر عاقل‌تر می‌دادند و هر که مانند خودشان خر نباشد را کافر می‌خوانند.
ترجمۀ فیتزجرالد از رباعیات خیام، 156 [مترجم: متن اصلی رباعی را نتوانستم پیدا کنم]

نصر ابوزید هیچ‌وقت نمی‌خواست سلمان رشدیِ مصر باشد. هرگز نمی‌خواست که «علیه اسلام جلوه کند. برعکس». از ترس‌های بزرگ زندگی‌اش این بود که غربی‌ها او را منتقد اسلام بدانند. او اصلاً چنین آدمی نبود. این استاد مطالعات اسلام و زبان عربی در دانشگاه قاهره، مسلمان به دنیا آمده و مسلمان بزرگ شده بود و، چنان‌که بارها گفته بود، انشالله مسلمان هم از دنیا می‌رفت. فقط می‌خواست دینش در دنیای امروز بیشتر قابل‌درک باشد، با نرمی بیشتر و اصولگرایی کمتر.

وقتی نصر در مصر به ارتداد متهم شد، چند سال پس از فتوای رُشدی، رسانه‌های غربی هنگام گزارش دربارۀ این کشور خارجی خیلی سریع به یاد آن نویسندۀ هندی-انگلیسی افتادند. ولی طرفداران نصر در مصر ترجیح می‌دادند وی را با فیزیکدان و ستاره‌شناس ایتالیایی، گالیله، مقایسه کنند. 350 سال قبل، کلیسای کاتولیک گالیله را به خاطر اصرار بر چرخش زمین به دور خورشید در دادگاه تفتیش عقاید روم به ارتداد محکوم کرد. گالیله مجبور شد از اکتشاف خود توبه کند، که تا آخر عمر باعث عذاب روحش شد. کلیسا با گذر سال‌ها این اتهام را پس گرفت و در اکتبر 1992 پاپ تحقیقات ده‌ساله در این زمینه را مختومه اعلام و بیانیه‌ای رسمی در پذیرش اشتباه نهاد کلیسا منتشر کرد. دردسر نصر تقریباً هم‌زمان با این بیانیه آغاز شد، و او هم مانند گالیله به علم و عقل باور داشت، اصرار داشت که به «تلاش برای حمایت از اسلام با سلاح استدلال علمی و روش‌های منسجم» ادامه دهد.

منتقدان نصر وی را مردی ساکت و خپل و بی‌ثمر می‌خواندند، نویسندۀ «کوچولو»ی سکولار و کافر. این حرف طرفداران او را به تعجب می‌انداختند: نصر گالیلۀ آن‌ها بود، تنها فرقش این بود که واتیکان از خردمند ایتالیایی معذرت‌خواهی کرد، ولی «بعضی از دانشگاهی‌های ما هنوز فکر می‌کنند زمین حرکت نمی‌کند». ترس اندیشمندان پیشروی مصر همین بود، که تاریکی فزاینده‌ای که در خارج وجود داشت، «تروریسم در لوای مذهب»، حالا به دیوارهای دانشگاه‌ها نفوذ کند و آنجا را به دادگاه تفتیش عقاید تبدیل کند. عقل و ایمان، علم و خرافه-دست بر گلوی هم در قاهره. روشن‌فکران مصر برای مدتی مقاومت می‌کردند، چنین چالشی به آن‌ها جسارت و نیرو داده بود. محمد سعید العشماوی، قاضی بلندپایه و پیشرو دادگاه تجدیدنظر، اعلام کرد: «لیبرالیسم تا پیروزی یا شهادت».

مرگ‌های فراوانی در راه بود.

برای نصر همه‌چیز از سال 1371 شروع شد، با درخواستی ساده برای ارتقا به درجۀ استاد تمام در بخش زبان عربی دانشگاه قاهره. هیئت تصمیم‌گیرنده پروندۀ او، و همۀ مطالبی که منتشر کرده بود، را برای ارزیابی به سه استاد فرستادند. یکی از آن‌ها دکتر عبدالصبور شاهین بود که واعظ بنیادگرای مسجد عمر ابن العاص قاهره بود، مسجد قرن اول هجری و اولین مسجد قاهره. شاهین از نوشته‌های نصر خوشش نیامد.

تفسیر متنی و نقد قرآن در سنت اسلام جایی ندارد و مسلمانان سنتی مانند شاهین قرآن را کلام مستقیم، ابدی و بی‌نقص خدا می‌دانند. ولی نصر نویسندۀ کتاب‌هایی به نام نقد گفتمان اسلامی و عقل‌گرایی در تفسیر: بررسی مشکل استعاره در آثار معتزله بود.

این پژوهشگر کم‌رو و عینکی، آزاد فکر می‌کرد و سنت‌های خشک اسلام را به چالش می‌کشید و بحثش این بود که قرآن را باید استعاری و در بستر تاریخی آن معنا کرد. همگام با زمانه‌اش بود و می‌خواست به مسلمانان کمک کند که آموزه‌های قرآن را در دنیای امروزی پیاده کنند. برای این کار، به نظرش، «جنبۀ انسانی قرآن را باید از نو بررسی کنیم». پس بااینکه قرآن کلام خداست، به زبان عربی، و حتی لهجه‌ای محلی از این زبان، به پیامبر وحی‌شده که ریشه در بستری خاص دارد: زبان عربیِ شبه‌جزیرۀ عربستان در قرن هفتم پس از میلاد. اگر کلام خداوند به زبان بشر متبلور نمی‌شد، هیچ‌کس نمی‌توانست آن را بفهمد.

نصر از صفر شروع نکرده بود: میراث عظیمی را ادامه می‌داد که به قرن دوم اسلام برمی‌گشت. رسالۀ کارشناسی ارشد او دربارۀ معتزله بود، جنبش عقل‌گرایی اسلامی که وامدار فلسفۀ یونان بود و در کمتر از دو قرن پس از پیدایش اسلام بحثی شدید پیرامون عقل یا سنت به راه انداخت.

معتزله نخستین بار در بصره در جنوب عراق امروزی ظهور کرد. به اعتقاد این مکتب کلام خدا ساختۀ بشر نبود و به پیامبر وحی‌شده بود، ولی نوشتن قرآن پدیده‌ای زمینی بود: کلمه، جوهر، کاغذ. به‌علاوه، نوشتن آن مدت‌ها پس از وحی و فوت پیامبر اتفاق افتاده بود. معتزله از استدلال‌های عقلی برای مطالعۀ کتاب مقدس استفاده می‌کرد و به اختیار معتقد بود. این جنبش بازتاب روزگاری بود که در آن می‌زیستند- دورۀ عباسی دوران طلایی اسلام بود، عصر علم و فلسفه، عصر شعر شهوانی ابو نواس دربارۀ عشق و می، هزار و یک‌شب شهرزاد، هارون‌الرشید خلیفۀ عباسی. کتابخانۀ مشهور بغداد، بیت الحکمت، مخزن علم جهانیان شد، سرشار از آثار عربی و ترجمه. هم‌زمان در بغداد، تحت حکومت همان خلفا، احمد ابن حنبل هم بود که مکتب حنبلی فقه اسلامی را بنیان گذاشت: به‌شدت سنت‌گرا، اصولی و مخالف تفکر معتزله، که تفکر حکومت شده بود. مخالفت‌هایش کارش را به زندان کشید، که باعث افزایش پیروانش شد. به باور حنبلی‌ها، مسلمانان راه خود را گم‌کرده بودند، و با زوال سلسلۀ عباسی، پیروان ابن حنبل سازمان‌یافته‌تر شدند و سردمدار مبارزه با عقل‌گرایی و هر چیزی شدند که از راه راستین و نخستین فاصله داشت، ازجمله موسیقی. حنبلی‌‌ها «درواقع نوعی «تفتیش عقاید سنی» به راه انداختند».

با تثبیت چهار مکتب اصلی فقه، تعصب آغاز شد. برخی رهبران مذهبی اهل سنت گفتند که اکثر مسائل دینی برطرف شده و دروازه‌های اجتهاد باید محدود شود، تفکر مستقل را کم کردند و به تقلید اولویت دادند. مطالعه، درک و توضیح قرآن باید متکی به دانشی می‌بود که تا آن زمان انباشته شده بود-که به معنی پایان گرفتن دوران معتزله بود. حنبلی‌ها سپس بازهم بیشتر قدرت گرفتند و به ایران و اطراف فلسطین هم گسترش یافتند، جایی که ابن تیمیه به بزرگ این مکتب تبدیل شد. ولی در دوران عثمانی بار سخت‌گیری و عدم تسامح این مکتب دوش خودشان را شکست و دوباره ضعیف شدند. نفوذ جغرافیایی آن‌ها کم‌کم به داخل شبه‌جزیرۀ عربستان و فلات بایر نجد محدود شد-زادگاه نخستین حاکم آل سعود و محل تکامل این طرز فکر به قلم محمد ابن عبدالوهاب.

عبدالصبور شاهین
عبدالصبور شاهین

دوازده قرن بعد، نصر داشتن پایش را به آن دروازۀ اجتهاد می‌کوبید. شاهین پاسخی بسیار تند نوشت و نصر را به «تضعیف وجدان دینی» محکوم کرد، به‌جای بررسی آثار نصر، ایمانش را قضاوت کرد. شاهین وی را کافر و مرتدی خواند که «برای نابودی مارکسی-سکولار جامعۀ مسلمان مصر تلاش می‌کند». همچنین ابراز امیدواری کرد که «برای کار خیر بنده علیه استاد دانشگاهی که از راه راست خارج شد، خدا برای این‌جانب جایگاهی در بهشت خواهد ساخت». آرزوی پاداش الهی برای نشان دادنِ راه اسلام راستین به دیگران در سال‌های پس‌ازآن مدام در حمله‌های کلامی و فیزیکی به متفکران پیشرو و هر که، به هر دلیلی، مرتد خواند می‌شد تکرار شد. در پاکستان، همین حرف توجیهی برای مسلمان کردن هندوها و مسیحی‌ها به‌زور شد.

اواخر سال 1372، دانشگاه به فشار تن داد و درخواست ارتقا نصر را رد کرد. جمعه 13 فروردین، شاهین از منبر مسجد عمر ابن العاص، پیروزمندانه نصر را مرتد اعلام کرد. واژۀ «مرتد» مثل توپ فوتبال بین منارۀ مسجدهای قاهره پاس‌کاری شد و جمعۀ بعد، خطبه‌های نماز جمعه‌های مصر همگی علیه نصر بود-حتی در روستای زادگاهش. بنا به قانون اسلام، وی به‌عنوان مرتد حق زندگی و-شاید مهم‌تر از آن برای او که تازه ازدواج کرده بود- ازدواج با مسلمانان را نداشت. همسر او ابتهال یونس بود، دانشجوی ادبیات فرانسه که در سال 1360 در سکوت از ترور سادات راضی بود.

داستان زندگی این دو ماجرای عشقی نامتعارف در جامعه‌ای سنتی بود، طغیان در دورۀ همرنگی با جماعت، سکوت در عصر جوش و خروش. زوجی با تفاوت‌های فراوان. ابتهال حالا استادیار ادبیات فرانسه در دانشگاه قاهره بود. نصر تمام فکرش مطالعات اسلام و قرآن بود. نصر روستا‌زاده‌ای فقیر و ابتهال از طبقۀ ثروتمند مصر؛ پدر نصر بقال بود و پدر ابتهال دیپلمات؛ ابتهال جثه‌ای ریز داشت و نصر چاق بود. ابتهال پرشور بود و در سی‌سالگی در جامعۀ مصر ترشیده حساب می‌شد؛ نصر پانزده سال بزرگ‌تر و مطلقه بود، که در جامعۀ محافظه‌کار هنوز ننگ حساب می‌شد.

ابتهال یونس و نصر ابوزید
ابتهال یونس و نصر ابوزید

ابتهال برایش مهم نبود. باهم فرق داشتند ولی هم‌زبان بودند و رؤیاهایشان یکی بود. رفاقت این دو به عشق تبدیل شد و موقع عروسی، درست قبل از شروع شدن دردسرها، نصر حس کرد که زندگی‌اش بالاخره معنی پیدا کرده و دست‌آخر به مقصد راه رسیده است. ناگهان، بنیادگراهایی که آن‌ها را نمی‌شناختند و از عشقشان خبردار نبودند داشتند آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کردند. اتهام ارتداد در قانون مصر وجود هم نداشت، پس حکم طلاق نصر در دادگاه خانواده با استفاده از حسبۀ اسلامی صادر شد، که یعنی امری واقع شده بود که اسلام را به خطر می‌انداخت و هر مسلمان حق شکایت داشت-سوراخی که اسلام‌گرایان تازه در قانون کشف کرده بودند و سال‌ها به سوءاستفاده از آن ادامه دادند. بنا به قانون اسلام، زن مسلمان نمی‌تواند با مرد غیرمسلمان ازدواج کند، و نصر حالا مرتد حساب می‌شد، که یعنی ابتهال باید از کافر جدا شود.

دعوای حقوقی دو سال کش پیدا کرد. چنین بحث‌های فقهی در دادگاه بی‌سابقه بود. نقطۀ عطفی برای مصر و اسلام‌گرایان بود و جهان اسلام نظاره می‌کرد. هم‌زمان در قاهره، تمام نوشته‌های نصر پرفروش شد. سرخط خبرها دربارۀ نصر بود، ولی ابتهال هم به‌شدت ضربه خورده بود. حس می‌کرد به اخلاقیات او تجاوز شده و به ابزاری بی‌جان تبدیل‌شده که اسلام‌گراها از آن برای ضربه زدن به نصر استفاده می‌کنند، شیئی که دوباره به بازار آمده: شاهین پیشنهاد کرده بود که برایش شوهر جدید پیدا کند.

تعهد ابتهال هرگز متزلزل نشد. اصرار می‌کرد که شوهر او کاری جز خدمت به اسلام نمی‌کند. هردوی آن‌ها مسلمان متدین بودند، پس این آدم‌ها چطور جرئت می‌کنند آن‌ها را مرتد بنامند، چه‌کاره‌اند که بگویند چه کسی مسلمان خوب است و چه کسی نیست؟ «این آدم‌ها»، شاید، بخشی از همان جنبشی بودند که راه را برای ترور سادات هموار کردند. حالا می‌فهمید فلسطین هیچ‌وقت مطرح نبود. قتل سادات ترور مذهبی در لباس اقدامی سیاسی بود، و حالا ابتهال قربانی همان جوی می‌‌شد که آن قتل آزاد کرد و همان موج بنیادگرایی که در دهۀ 1370 مصر را دربرگرفت.

مصر1370نصر ابوزیدابتهال یونسشاهین
ترجمۀ فارسی کتاب موج سیاه (عربستان سعودی، ایران و رقابت چهل ساله‌ای که فرهنگ، دین و حافظۀ جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت) اثر کیم غطاس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید