ویرگول
ورودثبت نام
aydin shakoori
aydin shakooriچه زیباست وقتی تنها من می‌مانم و قلبم، و تنهایی که با نوک قلمم بر صفحه‌ی سفید دفتر نقش می‌بندد؛ گویی هر خط، زمزمه‌ای از دلتنگی‌ها و رویاهایم است که جان می‌گیرد.
aydin shakoori
aydin shakoori
خواندن ۱ دقیقه·۱۴ روز پیش

سردرگمی

در دنیایی پر از وهم و خیالِ سنگین

به دنبال یک سایه‌ی گنگ می‌روم و می‌روم و می‌روم

سایه‌ای که نه صورت دارد، نه صدا، فقط می‌کشدَم جلو

می‌روم و می‌روم تا برسم به یک درِ سیاهِ بزرگ

در را باز می‌کنم و وارد می‌شوم و می‌شوم و می‌شوم

در کنار همان سایه‌ی زیبا می‌ایستم و می‌ایستم و می‌ایستم

پاهایم خسته‌اند، ولی نمی‌توانم بنشینم

دستم را دراز می‌کنم که لمسش کنم، دستم از او عبور می‌کند

مثل دود است، مثل خاطره است

با همان پاهای خسته به عمقِ تاریکی می‌روم و می‌روم و می‌روم

هر قدم که برمی‌دارم، خاطره‌های پوسیده بیدار می‌شوند

صدای شکستنِ استخوانِ روزگارِ مرده می‌آید

تلخ است، سیاه است، بوی مرگ می‌دهد

می‌ترسم و می‌ترسم و می‌ترسم، ولی عقب نمی‌کشم

در انتهای این راهِ بی‌پایان، ناگهان خودم را می‌بینم

یک بچه‌ی کوچک، تنها، نشسته در گوشه‌ی تاریکی

با چشم‌هایی که پر از سوال است و پر از اشک

دستم را به طرفش دراز می‌کنم، او هم دستش را دراز می‌کند

دستمان به هم نمی‌رسد، فقط هوا را می‌شکافیم

به دنبال یک ذره امید می‌گردم و می‌گردم و می‌گردم

امیدی که انگار مرده، خاک شده، زیر پای خودم دفن شده

دیگه چیزی پیدا نمی‌کنم، فقط سکوت و سرما

ناگهان از دل این خوابِ سیاه می‌پرم و می‌پرم و می‌پرم

چشم‌هایم را باز می‌کنم، قلبم تند می‌زند

حالا خوابم یا بیدار؟

در رویا بودم یا همین الان هم هنوز در رویام؟

در راه دیدارِ خودمم یا گم شده‌ام برای همیشه؟

زنده‌ام یا فقط یک جسمِ بی‌جان که نفس می‌کشد؟

انسانم یا فقط یک حیوانِ بی‌آزار که راه می‌رود؟

نمی‌دانم و نمی‌دانم و نمی‌دانم

ولی باز بلند می‌شوم

می‌روم و می‌روم و می‌روم

تا بالاخره پیدا کنم و پیدا کنم و پیدا کنم

تا بفهمم و بفهمم و بفهمم

که من کی‌ام... یا اصلاً هستم؟

۲
۰
aydin shakoori
aydin shakoori
چه زیباست وقتی تنها من می‌مانم و قلبم، و تنهایی که با نوک قلمم بر صفحه‌ی سفید دفتر نقش می‌بندد؛ گویی هر خط، زمزمه‌ای از دلتنگی‌ها و رویاهایم است که جان می‌گیرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید