"ولی من هنوزم بهت فکر میکنم نمیتونم از سرت بیرون کنم فکر میکنم قول های که بهم دادی رو فراموش کردی،هوم؟
در آخر، قولها کلمهای بیش نبودند.
و من جهان دیگه ای دارم به نام تو.
هرچند که منو ترک کردی،ولی واقعیت اینکه که بهش اهمیت نمیدم.هرگز نمیدم!
هنوزم بهت فکر میکنم، هنوزم تو رو کنار خودم تصور میکنم و.. این درداوره. میخوام فراموشت کنم اما نمیتونم
چطور میتونم همه چیز رو فراموش کنم؟ خاطرم موند و از یادت رفت که من و من تاریکترین قسمتای روحتو دیدم و به جای رفتن، بوسیدمشون...
همه آدمها مانند ماه هستند،
قسمت تاریکی دارند که هرگز به کسی نشون نمیدن ولی من تاریکی خودمو بهت نشون دادم و تو بازم باهام با مهربونی رفتار کردی پس بهم بگو چی شده؟ چرا ترکم کردی به دلیلت اهمیت نمیدم چون دیگه نمیخوام برگردی با اینکه دلم برات تنگ شده اما.. تو دلت برام تنگ نشده فقط میخوای در دسترس تو باشم و هیچ اهمیت کوفتی بهم نمیدی.
من به تو محتاج بودم و تو به من مشتاق و حالا که این اشتیاق از دست رفته... همچی تمام شده
بهم بگو کجاست ؛ حسّ فراموشیِ ته مستی؟
دلم تنگ شده برای زمانی که کنارت بودم اما دل تنگ میشدم حداقل اون موقعه... کمی از تو رو داشتم، ولی تو الان بیش از یک ماه که نیستی. باید قبول کنم که ترکم کردی!
اما چطور فراموش کنم؟ تو مثل تابلوی شب پر ستاره ونگوگ قشنگی تو مثل یک جوانه تنهای من بودی و حالا رفتی بی هیچ دلیلی و قلبم رو شکستی. دلم برای چندماه پیش تنگ شده که تو هر لحظه پیشم بودی برای وقتای که تازه باهم آشنا شده بودیم ولی ارزو میکردم زمان زودتر بگذره تا بیشتر صمیمی بشیم.
جولیان من؛ اینقدر غمگینم که دلم میخواد مثل یه بچه سرمو توی آغوش گرمت فرو کنم و بی هیچ ترسی هق هق کنم و همه چیزو فراموش کنم
چرا بهم نگفتی غم داری؟ من بغل داشتم که..
تو اینقدر قشنگ فکر میکرد که دلم میخواست مغزتو محکم بغل کنم..
جولیان،جولیان،جولیان اگه میتونستم توی خیال خودم سفر کنم کاخ ها و شب های پر عشق خلق میکردم ل خودم سفر کنم کاخ ها و شب های پر عشق خلق میکردم با ماه کامل بدون حضور هزار دهنده خورشید و اون وقت آرزو ها و امید هامون رشد میکردند و ما دیگر هیچ غمی نداشتیم...! "