ویرگول
ورودثبت نام
آیما شیخ
آیما شیخمن آیما شیخ هستم.نویسنده و گوینده! دوست دار کتاب و همچنین،عاشق تجربه های جدید!
آیما شیخ
آیما شیخ
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

سمفونی لحظه ها

امروز، اتوبوس، صحنه‌ی نمایشی از زندگی بود. پنجره‌ها، قاب‌هایی بودند که هر کدام داستانی ناگفته را روایت می‌کردند. آنجا، در میان غوغای شهر و آدم‌ها، من نیز غرق در تماشای تصویری بودم که زمان، آن را نقاشی می‌کرد.

چشمانم، همانند دوربین عکاسی، لحظه‌ها را شکار می‌کردند: چهره‌ای که اندوهی پنهان در خود داشت، گویی خاطره‌ای از خاکی غریب را به سینه سپرده بود. دیگری، در عالم خیالات خود سیر می‌کرد، رانندگی برایش تنها یک وظیفه‌ی گذرا بود. شکوه آفتاب غروب، برای یکی مایه دلخوری، برای دیگری پژواکِ روزی بود که به پایان می‌رسید.

صحبتی میان راننده و مسافری، شاید داستانی دلنشین یا گفتگویی بی‌محتوا، در فضا معلق بود. نگاهی که بر من، نویسنده‌ی این سطور، ثابت مانده بود، کنجکاوی‌اش را فریاد می‌زد. و آن دستانی که آفتابگیر را با دقت تنظیم می‌کردند، گویی می‌خواستند نورِ مزاحم را از مسیرِ تمرکزشان دور کنند.

چه شباهت عجیبی! همه درگیرِ حال خودشان بودند، اما گویی زمان را از یاد برده بودند. لحظه‌ها، دانه‌های تسبیحی بودند که از نخِ توجهشان می‌لغزیدند و به سادگی بر زمین می‌افتادند، بی‌آنکه کسی به جمع کردنشان همت گمارد.

این مشاهدات، تلنگری بود عمیق. گویی از خوابی غفلت‌بار بیدار شدم. این همه دقتِ پراکنده، این همه حضورِ نیمه‌کاره، نتیجه‌اش جز هدر رفتنِ گرانبهاترین دارایی‌مان، یعنی زمان، چیز دیگری نبود.

و اینگونه بود که در ایستگاهِ بعدی، نه تنها از اتوبوس پیاده شدم، بلکه از غفلتِ دیرینه نیز فاصله گرفتم. حالا، هر قدم، هر نفس، هر نگاه، ارزشمند است. دیگر فقط تماشاگرِ گذرِ زمان نیستم، بلکه جزئی از آنم؛ خالقِ معنا در هر لحظه. این درکِ تازه، زندگی را نه به عنوانِ مسیری از پیش تعیین شده، بلکه به عنوانِ جریانی پویا و پر از امکان، به من نمایانده است.

و این، شاید زیباترین هدیه‌ای باشد که می‌توانیم به خودمان بدهیم: هدیه‌ی حضورِ کامل در هر آن‌چه که زندگی می‌نامیم.

دوربین عکاسیسمفونی
۸۶
۱۰
آیما شیخ
آیما شیخ
من آیما شیخ هستم.نویسنده و گوینده! دوست دار کتاب و همچنین،عاشق تجربه های جدید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید