ساعت ۶:۱۰ دقیقه ی صبح بابا بیدارم کرد. خیلی خوابم میومد ولی مقاومت کردمو رفتم به صورتم آب زدم تا
یکم سرحال شم. دیر بود . زود لباسامو پوشیدم و رفتیم پارک . پارک به خونمون نزدیک بود ؛ پیاده میشد رفت ، کمتر از ۵ دقیقه طول میکشید . رفتیم توی پارک . پارک بزرگی بود . شروع کردیم به دویدن . به وسطای پارک که رسیدیم دیدیم توی یه زمین حدود ۱۵ تا ۲۰ خانم دارن ورزش میکنن. با آهنگ! چه آهنگ شادی هم بود! توی زمین بقلی هم آقایون داشتن ورزش میکردن. به دویدن ادامه دادیم. رسیدیم به وسایل ورزشی. بابا یکم بارفیکس رفت اما خدایی خیلی سخته! دیگه بس بود! تا خونه ، میشه گفت دویدیم . زود لباسامو عوض کردم رفتیم مدرسه! اون اولین روزی بود که ساعت ۶ صبح میرفتم توی پارک ، می دویدم ! دیگه بعد از اون حالشو نداشتم صبح بیدار شم! اما خیلی دوست دارم بازم برم… ( ادامه دارد؟!)