«هیچ چیز راحتم نمیکند ؛ نه دریا،نه آفتابنه درختها،نه آدمها،نه فیلمهانه لباسهایی که تازه خریده امنمیدانم چه کار کنمبروم و سرم را به درخت ها بکوبمداد بزنم،گریه کنم ؛ نمیدانم.»