ویرگول
ورودثبت نام
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
خواندن ۱۲ دقیقه·۸ ماه پیش

مثبت‌اندیشی در خدمت سرمایه: روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌مثابه ایدئولوژی نئولیبرالی

Positive Psychology
Positive Psychology

چکیده

این مقاله با نگاهی انتقادی به روان‌شناسی مثبت‌گرا، آن را نه صرفاً یک رویکرد درمانی بلکه ابزاری در خدمت ایدئولوژی نئولیبرالی تحلیل می‌کند. در جهانی که انسان تحت فشار بهره‌وری، تاب‌آوری، و خوش‌بینی مداوم فرسوده شده، روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌جای رهایی، به مخدری نرم برای سازگاری با نظم موجود بدل شده است. با بهره‌گیری از اندیشه‌های بایونگ-چول هان، مقاله نشان می‌دهد که چگونه این رویکرد، سوژه‌ای تولید می‌کند که خود را مسئول رنجش می‌داند، از خود بهره‌کشی می‌کند، و در عین کارآمدی، از درون تهی می‌شود. در نهایت، نویسنده خواهان بازگشت به تجربه‌ی زیسته‌ی انسانی، پذیرش تراژدی، و بازاندیشی در روان‌شناسی به‌مثابه امکانی برای مقاومت در برابر سلطه‌ی نئولیبرالی است.

مقدمه

در جهانی که خستگی، اضطراب و بحران به ویژگی‌های ساختاری بدل شده‌اند، روان‌شناسی مثبت‌گرا (Positive Psychology) با وعده‌ی شادی، تاب‌آوری، معنا و خودتحقق‌بخشی، تصویری امیدوارانه و آرام‌بخش ترسیم می‌کند. بر خلاف روان‌شناسی سنتی که بر آسیب، اختلال و نقص تمرکز داشت، روان‌شناسی مثبت تلاش می‌کند به توانمندی‌های انسان، عواطف مثبت، و ظرفیت‌های رشد توجه کند. در نگاه نخست، این رویکرد پاسخی ضروری به روان‌فرسایی مدرن به نظر می‌رسد. اما آیا این تمام ماجراست؟

در این مقاله تلاش خواهیم کرد که از دریچه‌ای انتقادی، روان‌شناسی مثبت‌گرا را نه به‌عنوان صرفاً یک رویکرد درمانی، بلکه به‌مثابه مخدر مشروع نئولیبرالیسم بررسی کنیم؛ روایتی که در آن، روان‌شناسی مثبت نه صرفاً برای شادی افراد، بلکه برای حفظ نیروی کار، کاهش نارضایتی، و کنترل نرم روان انسان‌ها طراحی شده است. این روان‌شناسی، انسان را در جعبه‌ای فردی، ایزوله و خودتنظیم‌گر قرار می‌دهد؛ جایی که او آموخته است هرگونه درد و شکست را به‌جای ساختار،تنها به خود نسبت دهد.

در نقد روان‌شناسی مثبت‌گرا، بسیاری بر این باورند که این رویکرد روان‌شناختی، در راستای تثبیت نظم سرمایه‌داری نئولیبرال عمل می‌کند. اما ضروری است در این تحلیل، از دام نظریه‌های توطئه دوری کنیم. هدف این نوشته نیز چنین نیست. قصد ما نه القای این تصور است که روان‌شناسی مثبت‌گرا به‌صورت آگاهانه و عمدی توسط ساختارهای قدرت طراحی شده، بلکه برعکس، آنچه می‌خواهیم نشان دهیم این است که روان‌شناسی مثبت‌گرا، در پاسخ به وضعیت خاص انسان در دوران نئولیبرال، به‌تدریج به‌عنوان راه‌حلی روان‌شناختی شکل گرفت و به مرور، با منطق نظام سرمایه‌داری هم‌راستا و هم‌ساز شد؛ و از همین رو، توسط آن نظام تقویت و برجسته گشت.

در دنیایی که انسان بیش‌ازپیش به واحدی تولیدگر و مصرف‌گر فروکاسته شده است، روان‌شناسی‌ای که به جای پرسش از معنا، رنج، یا عدالت، بر «رضایت»، «شادمانی» و «تاب‌آوری» فردی تأکید دارد، به ابزاری کارآمد بدل می‌شود. روان‌شناسی مثبت‌گرا، اگرچه در ظاهر خود را از روان‌درمانی بالینی سنتی جدا کرده و بر نقاط قوت تمرکز دارد، اما در عمل، نیازمند همان فردِ جداافتاده و منزوی است؛ فردی که راه نجات را تنها در اصلاح ذهن خود می‌جوید نه در تغییر ساختارهای اجتماعی.

با الهام از آثار بایونگ-چول هان، فیلسوف کره ای-آلمانی، به‌ویژه در تحلیل او از "جامعه فرسودگی"، خواهیم دید که چگونه سرمایه‌داریِ نئولیبرال از «مثبت‌اندیشی» نه به‌عنوان راهی برای رهایی، بلکه به‌عنوان ابزاری برای خودکنترلی سوژه بهره می‌برد؛ سوژه‌ای که نه سرکوب شده، بلکه به میل خود از خود بهره‌کشی می‌کند.

اگر پیش‌تر وعدهٔ نجات در بهشت اخروی بود، اکنون وعدهٔ شادمانی درونی و تاب‌آوری روان‌شناختی، جای آن را گرفته است. روان‌شناسی مثبت‌گرا، در این معنا، نه برخلاف دین‌های سنتی، بلکه هم‌راستا با آن‌ها، وعدهٔ آرامش را تنها در درون خود فرد جست‌وجو می‌کند. این شباهت با وعده‌های پیشارنسانس تصادفی نیست؛ چرا که هر دو، در نهایت، به جای تغییر جهان، فرد را به تغییر خویش فرا می‌خوانند.

همان‌گونه که کشیشان پیش از رنسانس، بی‌آن‌که نیت سلطه‌جویانه داشته باشند، در بازتولید ساختارهای کلیسایی و حفظ قدرت مذهبی نقش داشتند، مروجان روان‌شناسی مثبت‌گرا نیز اغلب آگاه نیستند که در خدمت چه نظمی عمل می‌کنند. آن‌ها خود را الهام بخش می‌دانند، اما در بطن عملکردشان، روح نظم نئولیبرالی را تداوم می‌بخشند. این مقاله تلاشی است برای گشودن این لایه‌ی پنهان.

روان‌شناسی مثبت‌گرا: رویا یا ابزار کنترلی؟

روان‌شناسی مثبت‌گرا از اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰میلادی، با کارهای مارتین سلیگمن و همکارانش، به عنوان پاسخی به روان‌شناسی سنتی شکل گرفت؛ روایتی که به‌جای تمرکز بر آسیب، به بررسی شادی، تاب‌آوری، معنای زندگی، فضیلت، و شکوفایی انسانی پرداخت.

اما از همان آغاز، این رویکرد خود را نه در تقابل با ساختارهای قدرت، بلکه در خدمت حفظ وضعیت موجود تعریف کرد: انسان «شاد» روان‌شناسی مثبت، انسانی‌ست سازگار، پذیرنده، و خودتنظیم‌گر؛ سوژه‌ای که مسئولیت رنج خود را تنها به خودش نسبت می‌دهد، نه به ساختارهای اجتماعی.

در روان‌شناسی مثبت‌گرا، درد، شکست، اضطراب، افسردگی و بحران، نه به عنوان نشانه‌های ساختار معیوب اجتماعی، بلکه به‌عنوان نقص در نگرش فردی تحلیل می‌شوند. اگر خوشحال نیستی، به‌اندازه‌ی کافی مثبت نمی‌اندیشی. اگر افسرده‌ای، به تمرین «سپاس‌گزاری» نیاز داری. اگر معنا نمی‌یابی، به‌درستی به اهداف شخصی‌ات نیندیشیده‌ای.

در این‌جا، تجربه‌ی انسانی به فرمول‌هایی از جنس "بایدهای انگیزشی" فروکاسته می‌شود:

"تو می‌توانی!"

"ذهنیتت را تغییر بده!"

"افکارت را کنترل کن!"

"شاد بودن انتخاب توست!"

این جملات آشنا، نه‌تنها بار ایدئولوژیک، بلکه بار اخلاقی هم دارند: اگر شاد نیستی، اگر موفق نیستی، خودت مقصری.

شادی به‌مثابه کالا

در این رویکرد، مفاهیمی چون شادی، موفقیت، معنا، عزت نفس و خودشناسی، تبدیل به محصولاتی قابل تولید، بسته‌بندی و فروش شده‌اند.

بازار گسترده‌ی کتاب‌های موفقیت، دوره‌های تحول فردی، فایل‌های انگیزشی و اینفلوئنسرهایی که شادی را «آموزش می‌دهند»، بازتاب مستقیم همین منطق‌اند. آن‌چه روزگاری تجربه‌ای زیسته، پُرتناقض، گاه تاریک و گاه روشن از هستی انسان بود، امروز در قالب برند، پکیج، و دستورالعمل عرضه می‌شود.

این بازار نه‌تنها با روان‌شناسی مثبت‌گرا تقابل ندارد، بلکه امتداد طبیعی آن است. روان‌شناسی مثبت‌گرا زمینه‌ی نظری و زبانی این فرهنگ را فراهم کرده است: زبانی فردی، غیرسیاسی، و روان‌محور؛ فرهنگی که در آن، خودت باید روی خودت کار کنی — حتی اگر ساختار اطرافت در حال له کردنت باشد.

روان‌شناسی مثبت‌گرا و مرگ تراژدی

یکی از بحران‌های عمیق روان‌شناسی مثبت‌گرا، حذف «تراژدی» از تجربه‌ی انسانی است. در این رویکرد، غم، شک، سوگواری، خشم، اضطراب وجودی و احساس بی‌معنایی، نه بخش طبیعی و ضروری از زیستن، بلکه اختلالاتی نیازمند اصلاح تلقی می‌شوند.

در نتیجه، انسان از فرصت مواجهه با هستی در تاریکی و رنج محروم می‌شود. همان‌گونه که بایونگ-چول هان می‌گوید، این جامعه نه با سرکوب، بلکه با مثبت‌اندیشی اجباری فرسوده می‌شود.

در دل تاریخ فرهنگ انسانی، تراژدی همواره جایگاه مقدسی داشته است. نه به‌عنوان امری منفی یا نابودکننده، بلکه به‌عنوان آیینه‌ای برای درک هستی، تقدیر، ضعف، سرنوشت و معنای رنج. از سوفوکل تا نیچه، از داستایفسکی تا کی‌یرکگور، تراژدی امکانی بوده برای رویارویی انسان با خودش؛ با مرگ، بی‌معنایی، تنهایی و انتخاب.

اما در جهان مثبت‌گرایی و تاب‌آوری، جایی برای تراژدی نیست.

رنج، مشکل است؛ نه بخشی از زندگی

روان‌شناسی مثبت‌گرا، رنج را نمی‌فهمد — یا نمی‌خواهد بفهمد. در این جهان، رنج «چیزی‌ست که باید رفع شود» نه «چیزی که باید با آن زیست».

افسردگی، غم، سوگ، سردرگمی، خشم، شک، پوچی — همه تبدیل می‌شوند به مشکلاتی در سطح شناخت یا ذهنیت. به تو یاد می‌دهند آن‌ها را مهار کنی، کنار بزنی، یا با تکنیک‌هایی مثل «جملات تأکیدی» یا «شکرگزاری» بپوشانی.

اما هیچ‌کس نمی‌گوید:

«گاهی باید فقط رنج را زندگی کرد. باید ایستاد در برابر بی‌پناهی جهان و با آن ماند. »

روان‌شناسی مثبت‌گرا و فناوری ذهن نئولیبرالی

برای فهم موقعیت روان‌شناسی مثبت‌گرا در دل ساختار سرمایه‌داری متأخر، نگاه بایونگ-چول هان بی‌بدیل است. این فیلسوف کره‌ای-آلمانی، با ترکیب فلسفه، روان‌کاوی و نظریه‌ی انتقادی، جامعه‌ی معاصر را «جامعه‌ی فرسودگی»، «جامعه‌ی شفاف»، و «جامعه‌ی دستاورد» می‌نامد. از نگاه او، نئولیبرالیسم دیگر با ممنوعیت و سرکوب کار نمی‌کند، بلکه با اجبار به مثبت بودن، بهره‌وری، و شفافیت کامل از درون فرد عمل می‌کند.

سوژه‌ی دستاورد: قربانی در لباس قهرمان

در دیدگاه هان، سوژه‌ی امروز، دیگر سوژه‌ی فرمان‌بردار نیست که با "نباید" کنترل شود، بلکه سوژه‌ای‌ست که با "می‌توانم" استثمار می‌شود.

«من باید» جای خود را به «من می‌توانم» داده است.و همین "می‌توانم" است که تو را به زمین می‌زند.

روان‌شناسی مثبت‌گرا دقیقاً با همین شعارها تغذیه می‌شود:

"تو می‌توانی تغییر کنی!"

"شاد بودن در دست توست!"

"موفقیت یک تصمیم است!"

اینجا، خودِ فرد به پروژه‌ای برای توسعه‌ی خودش تبدیل می‌شود؛ سوژه‌ای که باید روی خودش کار کند، خودش را بشناسد، خودش را اصلاح کند، و در صورت شکست، هیچ‌کس را مقصر نداند جز خودش. این دقیقاً همان «فناوری ذهن»ی‌ست که نئولیبرالیسم برای کنترل درونی افراد تولید کرده است — و روان‌شناسی مثبت‌گرا به زبان نرم آن بدل شده.

خودشی‌ء‌سازی و افسردگی موفقیت

هان می‌نویسد که سوژه‌ی نئولیبرالی «نه قربانی دیگری، بلکه قربانی خودش است. »

او بر خودش فشار می‌آورد، از خودش بهره‌کشی می‌کند، خودش را مدیریت می‌کند، و در نهایت، از درون می‌شکند. این شکست اما نه با انفجار، که با خاموشی، فرسودگی و افسردگی ظاهر می‌شود — همان چیزی که هان آن را «افسردگی موفقیت» می‌نامد.

روان‌شناسی مثبت‌گرا در این وضعیت نه‌تنها کمکی نمی‌کند، بلکه با تأکید بر انگیزش، خوش‌بینی، و تاب‌آوری، باعث می‌شود فرد از پذیرش وضعیت واقعی خود شرمنده شود. افسرده بودن، دیگر یک وضعیت نیست، بلکه نوعی شکست اخلاقی تلقی می‌شود. و این، نهایت خشونت نرم است.

اما نکته اینجاست:

برای سیستم، افسردگیِ سوژه تا زمانی که هنوز "کار می‌کند"، اهمیتی ندارد.

نظم نئولیبرال نیازی به سوژه‌ی شاد یا راضی ندارد؛ تنها سوژه‌ای می‌خواهد که به‌قدر کافی عملکرد داشته باشد. روان‌شناسی مثبت‌گرا در این میان، نقش یک مخدر نرم را بازی می‌کند؛ ابزاری برای سرپوش‌گذاشتن بر فرسودگی، برای ادامه‌ دادن، برای لبخند زدن و در دل تهی‌بودن.

سوژه، دردی دارد که قرار نیست درمان شود — فقط باید ساکت شود.

حتی بازگشت به تعاریف کلاسیک روان‌شناسی نیز وضعیت را چندان بهتر نمی‌کند. طبق تعریف انجمن روان‌شناسی آمریکا(APA)، فرد «دارای سلامت روانی»، کسی‌ست که با خود، دیگران و شرایط زندگی‌اش در تعادل است؛ قادر است استرس‌های عادی زندگی را تحمل کند، به‌طور سازنده کار کند، و به جامعه مشارکت دهد. همچنین، در نسخه‌ی پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5)، سلامت روانی، نه‌به‌طور مستقیم، بلکه از طریق غیاب نشانگان آسیب‌شناختی قابل اندازه‌گیری و سطح کارکرد اجتماعی و شغلی فرددرک می‌شود.

سازمان جهانی بهداشت(WHO) نیز در تعریف خود از سلامت روان، بر احساس خوب بودن، کارآمد بودن، توانایی مقابله با فشارهای معمول زندگی و مشارکت در اجتماع تأکید دارد.

با تکیه بر این تعاریف، فردی که شغل دارد، رفتار پرخطر یا مجرمانه ندارد، با همسر یا خانواده‌اش درگیری آشکاری ندارد، و در زندگی اجتماعی مشکلی ایجاد نمی‌کند، عموماً «سالم» تلقی می‌شود — حتی اگر از درون دچار بی‌معنایی، انزوا، خستگی عاطفی یا افسردگی پنهان باشد.

و اینجاست که پرسش فلسفی برمی‌خیزد:

آیا فقط «عملکرد» کافی‌ست؟ یا انسان، چیزی بیش از سازگاری است؟

در واقع، به‌جای رهایی انسان، روان‌شناسی کلاسیک نیز اغلب در خدمت بازتولید "کارکردنِ بی‌اعتراض" بوده است.

و این‌گونه، ما به سوژه‌هایی تبدیل می‌شویم که گرچه از درون مرده‌ایم، اما همچنان لبخند می‌زنیم.

یعنی مرده‌هایی متحرک در لباس رضایت.

از سوژه‌ی سیاسی تا مصرف‌کننده‌ی روان‌شناسی

در نظام نئولیبرال، هویت سیاسی جای خود را به هویت روان‌شناختی داده است. دیگر شهروند ناراضی، انقلابی یا معترض، موضوع نیست. موضوع، فردِ نگران سلامت روان، شادکامی، خودباوری و رشد فردی‌ست.

و این فرد، به‌جای مشارکت در تغییر ساختار، دوره‌ی رشد شخصی می‌خرد، مدیتیشن یاد می‌گیرد، کتاب انگیزشی می‌خواند، و در نهایت، به همان ساختاری که او را فرسوده کرده لبخند می‌زند.

از نگاه هان، این جامعه، نه آزادی، بلکه توهم آزادی را به سوژه القا می‌کند؛ همان‌گونه که روان‌شناسی مثبت‌گرا، نه رهایی، بلکه توهم خوشبختی را عرضه می‌کند.

حذف سوژه‌ی هستی‌شناختی

در روان‌شناسی مثبت‌گرا، انسان دیگر دازاینِ هایدگری نیست؛ آن‌که در برابر مرگ، بی‌پناهی و اضطراب، معنا می‌آفریند. او تبدیل شده به سوژه‌ای خودکار، که باید "همیشه خوب باشد"، همیشه در حال رشد باشد، همیشه در مسیر باشد.

این فشار برای همیشه‌خوب‌بودن، نه‌تنها ضدانسانی‌ست، بلکه تجربه‌ی زیسته‌ی عمیق را نابود می‌کند. انسان دیگر مجال شک‌کردن، سوگواری، سردرگمی یا حتی بی‌هدف‌بودن را ندارد.

شاید به قول بایونگ-چول هان:

«جامعه‌ی ما دیگر نمی‌تواند بمیرد، فقط می‌تواند فرسوده شود.»

تراژدی: تنها راه زنده‌ماندن در برابر پوچی

بازگشت به تراژدی، بازگشت به حقیقت انسانی‌ست. نه از سر بدبینی، بلکه از سر صداقت. تراژدی ما را مجبور می‌کند با آن‌چه کنترل نمی‌کنیم روبه‌رو شویم. با محدودیت، با شکست، با مرگ، با بی‌پناهی.

و همین جاست که روان‌شناسی مثبت‌گرا خطرناک می‌شود:

نه چون دروغ می‌گوید، بلکه چون بخشی از واقعیت را حذف می‌کند — آن بخشی که انسان را انسان می‌کند.

نتیجه‌گیری: روان‌شناسی مثبت‌گرا، شادی در خدمت سلطه

روان‌شناسی مثبت‌گرا در نخستین نگاه، روایتی نو و دلگرم‌کننده به‌نظر می‌رسد؛ تلاشی برای کمک به انسان در یافتن معنا، تاب‌آوری و رضایت در جهانی پرتنش. اما آن‌چه در ظاهر درمان‌گرانه به‌نظر می‌رسد، در بطن خود با سازوکارهای نرمِ سلطه درهم‌تنیده شده است. این روان‌شناسی، فرزندِ نظامی‌ست که از رنج می‌هراسد، از تفکر انتقادی گریزان است، و به نیروی کار شاد اما خاموش نیاز دارد.

در نئولیبرالیسم، شادی یک وظیفه است، نه یک امکان؛ و موفقیت، یک الزام است، نه یک تجربه. روان‌شناسی مثبت‌گرا، آگاه یا ناآگاه، به زبانی برای این نظم بدل شده است: زبانی که انسان را از رنج، سوگ، شکست و تاریکی جدا می‌کند، و در عوض، او را به «پروژه‌ای برای بهبود دائمی خود» بدل می‌سازد.

به نظر نگارنده، روان‌شناسی مثبت‌گرا نه‌تنها تجربه‌ی انسانی را تقلیل می‌دهد، بلکه در چارچوب ایدئولوژیک سرمایه‌داری متأخر، نقش فعالی در تولید سوژه‌ی مطلوب ایفا می‌کند: سوژه‌ای خودکنترل، خودمقصر، بی‌تراژدی، بی‌سؤال، و در نهایت، بی‌صدا.

اما نباید فراموش کرد که این روان‌شناسی تنها از دل متن‌های دانشگاهی یا سیاست‌های کلان بیرون نمی‌آید. نوچه‌های آن در بازار انگیزشی، شبکه‌های اجتماعی، کلاس‌های موفقیت و فرمول‌های لایف‌استایل، بی‌وقفه در حال تکرار، تبلیغ، و فروختن نسخه‌های بسته‌بندی‌شده‌ی شادی‌ و موفقیتند. خواسته یا ناخواسته، هیزم‌کش آتشی شده‌اند که آرام‌آرام هستی انسان را به خاکستر رضایت‌نمایی بدل می‌کند.

در جمع‌بندی، باید گفت که نقد روان‌شناسی مثبت‌گرا، نه انکار فواید فردی آن، بلکه تأکید بر پیامدهای اجتماعی آن است. این روان‌شناسی، در زمینه‌ای خاص رشد کرده و در خدمت نظمی خاص قرار گرفته است؛ نظمی که ترجیح می‌دهد انسان‌ها، به‌جای پرسش از چرایی رنج، در جست‌وجوی تاب‌آوری بیشتر در برابر آن باشند. به همین دلیل، وظیفه ما نه طرد مطلق روان‌شناسی مثبت‌گرا، بلکه بازخوانی آن در چارچوبی انتقادی و اجتماعی است.

اما راهی دیگر ممکن است.

بازاندیشی در روان‌شناسی، بازگشت به تجربه‌ی زیسته، به تاریکی و روشنی توأمان هستی، به جایگاه رنج، به جایگاه پرسش، و به سوژه‌ای که هنوز می‌پرسد، هنوز می‌رنجد، و هنوز مقاومت می‌کند.

شاید زمان آن رسیده باشد که به‌جای تمرینِ شاد و موفق بودن، تمرین کنیم انسان بودن را.

منابع

  1. بایونگ-چول هان. جامعه فرسودگی. ترجمهٔ یاسر جلالی، نشر ققنوس، ۱۳۹۹.
  2. بایونگ-چول هان. روان‌سیاست:نئولیبرالیسم و تکنولوژی قدرت نوین. ترجمهٔ احسان کیانی‌خواه، نشر نو، ۱۴۰۰.
  3. مارتین سلیگمن. شادکامی اصیل: روان‌شناسی نوین برای تحقق شادمانی پایدار. ترجمهٔ مهرداد فیروز بخت، نشر رخداد نو، ۱۳۹۰.
  4. باربارا اِهرنرایش. مثبت‌اندیشی:چگونه تبلیغ بی‌وقفه شادی، آمریکا را نابود می‌کند. ترجمهٔ احسان سنایی، نشر ثالث، ۱۳۹۴.
  5. اوا ایلووز. صمیمیت سرد: ساخت سرمایه‌داری عاطفی. ترجمهٔ حسین علی شریفی، انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۴۰۰.
  6. نیچه،فردریش. زایش تراژدی. ترجمهٔ داریوش آشوری، نشر مرکز، ۱۳۹۸.
  7. کی‌یرکگور،سورن. بیماری تا سرحد مرگ. ترجمهٔ عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۸.
  8. سوفوکل. ادیپ شهریار. ترجمهٔ مهرداد پارسا، انتشارات قطره، ۱۳۸۵.
  9. انجمن روان‌شناسی آمریکا (APA). راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-5). ترجمهٔ یحیی سیدمحمدی، نشر ساوالان، ۱۳۹۶.
  10. سازمان جهانی بهداشت (WHO). تعاریف سلامت روان و اسناد رسمی. برگرفته از وب‌سایت رسمی سازمان بهداشت جهانی، ۲۰۱۸.
روانشناسیروانشناسی مثبتموفقیتشادیمثبت اندیشی
۵
۰
آزاد حلوی
آزاد حلوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید