قسمت اول
دوران راهنمایی یک رفیقی داشتم که اکثر اوقات با هم بودیم و وقت زیادی را با هم میگذراندیم. یادم میاد یک بار با هم در مورد درجه و میزان رفاقت بین آدمها صحبت کردیم. نتیجه صحبتمان این شد که شما وقتی با یک نفر آشنایی پیدا میکنید و تعاملتان - به خواست خودتان - بیشتر میشود، میتوان اسم آن رابطه را دوستی گذاشت. این رابطه وقتی از یک حدی بیشتر و وارد یک فضای عاطفی میشود، میتوان به آن رفاقت گفت. اگر باز هم بیشتر شود و آن حبی که بین دو نفر است به حد اعلای خودش برسد، میتوان به آن رابطه برادری گفت؛ و از این جا به بعد دیگر دو نفر حاضرند برای هم هرکاری بکنند. حتی کارهایی که بعضاً دو برادر هم حاضر نیستند برای هم انجام دهند.
قسمت دوم
رابطه رفاقت و دوستی بین آدمها معمولاَ حول یک چیز مشخص شکل میگیرد. فرض کنید مثلاً من با یک نفر چون همرشتهای هستیم رفیق میشوم. یا با یک نفر چون همکار هستیم و هر روز در کنار هم کار میکنیم، رابطه دوستی دارم. یا حتی ممکن است با یک نفر طرح رفاقت بریزم چون با او به من خوش میگذرد. رفیق دوران راهنماییام که در قسمت قبل تعریفش را کردم، اسم این رابطه را رفاقت به سبک ترن هوایی گذاشتهبود. احتمالاً تجربه استفاده از ترن هوایی را داشتهاید، وسیلهای که به شدت سرگرمکننده است و حال خوبی را به شما هدیه میدهد. اما پس از استفاده از آن چیز زیادی به شما اضافه نمیشود، جز همان حال خوب مقطعی و بس. و شاید حتی اگر دنیایی هم نگاه کنیم، این برای یک رابطه رفاقت درست و حسابی کم باشد.
قسمت سوم
عیار رفاقت وقتی مشخص میشود که شما از رفیقتان دور باشید. اگر به یادش بودید و فراموشش نکردید، آنوقت نشان میدهد که رفاقتتان از عیار بالایی برخوردار است. اما اگر با کمی فاصله، مثل عوض شدن محل تحصیل یا کار و یا عوض کردن شهر و کشور محل سکونت، رفیقتان را فراموش کردید، پس معلوم میشود از اول هم خیلی رفاقت جدیای با هم نداشتهاید. کمی فکر کنید. حتما دور و بر خودتان افرادی را پیدا میکنید که به محض دور شدن از هم، رفاقتتان به نقطه پایانی خودش رسیدهباشد و البته بالعکس!
قسمت آخر
احساس میکنم که خیلی دوستش دارم. رفاقت ما یک رفاقت معمولی نیست. علاقهای که بین ما وجود دارد مثل عشق بین دو برادر است. نه! به نظرم بیشتر از دو برادر. دوست دارم برایش هرکاری که از دستم برمیآید انجام دهم. با گریهاش گریه میکنم. با خندهاش میخندم. وقتی که ناراحت است انگار داغ بزرگی روی سینهام سنگینی میکند. سفر اربعینی که با هم بودیم از بهترین سفرهای اربعینم بود. طبیعی هم هست. رفاقت ما حول امام حسین (علیه السلام) شکل گرفته و جنسش با بقیه رفاقتها فرق دارد. این دلها را حضرت زهرا (سلام الله علیها) به هم پیوند داده؛ و حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) رشتههای این رابطه را محکم کرده است. پس به این راحتیها نمیتوانیم همدیگر را فراموش کنیم. کرونا و دوری چند ماهه که کمکم دارد به دوری یک ساله تبدیل میشود هم نتوانسته ما را از هم جدا کند. خیلی عجیب است. انگار در دوران کرونا به هم نزدیکتر هم شدهایم. شاید چون قدر رفاقتی که داشتیم را بیشتر دانستیم. در این مدت خیلی یاد کردیم از اردوی پابوسی که با هم در یک کوپه بودیم و تا خود مشهد - با این که شب حرکت کردیم - حتی یک لحظه هم چرت نزدیم و با هم صحبت میکردیم. اعتکافی که در سال اول دانشگاهمان با هم معتکف شدیم و شاید اولین جرقه آشنایی ما با هم همان جا بود. و البته محرمی که توفیق حضور در ستاد برنامه را داشتیم و چه شبها و روزهایی که با هم نگذراندیم. دیگر همه در هیات میدانند که ما داداشی هم هستیم و البته نعمالاخ واقعا. هرچقدر هم خدا را برای داشتن چنین رفقایی در زندگی شکر کنم باز هم کم است. حالا البته او فقط یکی از رفقای من در هیاتالزهرا (سلام الله علیها) دانشگاه شریف است. جایی که اگر نظری به من نمیشد و وارد آن نمیشدم، نمیدانم چطور میتوانستم چنین رفقایی را پیدا کنم. کجای دانشگاه باید دنبال همچین آدمهایی میگشتم و نمیدانم که آیا در نهایت هم میتوانستم کسانی را مثل آنها پیدا کنم یا نه؟
چقدر گزافهگویی کردم. شاید میتوانستم در یک جمله حرفم را بزنم که: رفیق، باید هیاتی باشد!
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.