ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

در انتهای آزادی

ساعت 12 ظهر بود. مهرداد تو کوچه‌های طرشت، تنها راه می‌رفت. با این که دنبال کشف حقیقت بود، اما طوری حرکت می‌کرد که کسی اون رو نبینه و نشناسه. از پیاده‌رو عبور می‌کرد و بعضی وقت‌ها هم برای خودش گوشه‌ای خلوت می‌ایستاد و به فکر فرو می‌رفت. ذهنش به‌شدت درگیر بود. مثل این که این پرونده، با پرونده‌های قبلی خیلی فرق داره. این دفعه، حس وظیفه‌شناسی مهرداد بیش‌تر از قبل خودنمایی می‌کرد. همین‌جور که تو فکرش، در حال بررسی تمامی احتمالات بود، یک‌دفعه با صدای بوق یه ماشین به خودش اومد. نگاهی به اطرافش انداخت، کیف پولش رو برداشت و اون رو باز کرد. خیلی عمیق به عکس پسرش که حدودا بیست سالش بود خیره شد. کم‌کم داشت دوباره تو فکر و خیالاتش غرق می‌شد که این بار با یک صدای دیگه، دوباره به حالت طبیعیش برگشت. سرش رو بالا آورد؛ مرد میان‌سالی که مشخص بود مهرداد رو می‌شناسه، با لبخند و حرارت گفت:« آقای مهرداد؟ خودتی؟ بابا کجایی شما؟»
مهرداد از سرجایش بلند شد. دلش نمی‌خواست حرف بزنه، اما از روی احترام با لبخند جواب داد:« سلام آقای بدلی. حالتون چطوره؟»
+ سلااام. خدا خیرت بده. بدون خداحافظی همین‌جور وسایلت رو جمع کردی رفتی؟ نباید یه خبر به ما بدی؟
-همه‌چیز یهویی شد دیگه. شرمنده‌م.
+دشمنت شرمنده. این چه حرفیه؟ به خدا دلم تنگ شده بود برات که اینو می‌گم. اصلا رفتنت خیلی عجیب و یهویی بود. صبح اومدم از احمد آقا یه پاکت شیر بگیرم ببرم خونه، که حاج خانم واسه‌مون شیر موز درست کنه یه‌ذره اول صبحی قوت بگیریم بتونیم درست کار انجام بدیم... آخ آخ گفتم شیر. آقای مهرداد شیر چقدر گرون شده! به خدا برم یه گاو ماده بخرم، تو خونه ازش نگهداری کنم، شیرش رو بخورم بیشتر برام می‌صرفه. تازه منی که جونم بسته به شیره...
یک لحظه سرش رو پایین گرفت، با ریش‌هاش بازی کرد و گفت:« ببخشید آقای مهرداد. چی داشتم می‌گفتم که به اینجا رسیدیم؟»
مهرداد که از همون اول هم حال صحبت کردن نداشت، خواست یه جوری از شرش خلاص بشه اما دوباره، موتور ذهن مرد به کار افتاد و گفت:« آهاااا. یادم اومد. داشتم می‌گفتم. اومدم شیر بگیرم از احمد آقا، که یهو دیدم گفت دیشب خانواده آقای مهرداد جمع کردن از این محله رفتن که یه جا دیگه زندگی کنن. چی شد اصلا؟! چرا اینقدر یهویی؟ حتی فرصت نکردی پارچه‌های تسلیت بچه‌ت رو برداری.
به اینجا که رسید دوباره سکوت کرد، اما این دفعه سریع‌تر از قبل حرفش رو ادامه داد و گفت:« راستی من باز هم تسلیت می‌گم مهرداد جان. احسان خیلی بچه خوبی بود. جای بچه خودم دوستش داشتم. به خدا! واقعا حیف بود این بچه.»
مهرداد خودش رو جمع و جور کرد و گفت:« خیلی ممنون آقای بدلی... لطف دارید.»
+ حالا چی شد دوباره اینجا برگشتی؟ کاری داری؟
-یه کار شخصیه. خودم انجامش می‌دم.
+باشه. پس من رفع زحمت کنم که شما هم به کارت برسی.
بدلی خواست خداحافظی کند و برود که یک دفعه مهرداد به حرف آمد و گفت:« ببخشید... آقای بدلی... در مورد مرگ یکی از دانشجوهای همین خوابگاهی که اینجاست... چیزی شنیدین؟»
+والا دروغ چرا آقای مهرداد. چیزی که من شنیدم اینه که، یه نفر از همین لات و لوت‌های کوچه، آخر شب یه جا گیرش می‌آره، معذرت می‌خوام، بالاخره... یه کاری می‌خواد با اون بچه بنده خدا انجام بده. اونم اونقدر دست و پا می‌زنه و سر و صدا می‌کنه که اون مرتیکه هم از ترس می‌کشتش. البته احمد آقا می‌گفت خودکشی بوده. احمد آقا رو هم که می‌شناسی، می‌خواد بگه امنیت هست، شما نگران نباشین. ولی ما که خودمون بهتر می‌دونیم جریان از چه قراره.
-احمد آقا... سر چی می‌گفت... خودکشی بوده؟
+ فکر کنم از همین گدای سر کوچه شنیده.
-اون خودش پسره رو دیده؟
+ نه بنده خدا که کوره. ولی می‌گه خودش باهاش سلام علیک کرده همون شب. بهش گفته که حالش خوب نیست. نه که کوره! بنده خدا تا آخر شب تو کوچه مونده بود. بیچاره کسی نبوده ببرش خونه‌شون. به خدا آقای مهرداد، جیگرم براش کباب می‌شه.
-می‌شه من رو ببری پیشش؟
+پیش کی؟ آها. امان از کهولت سن آقای مهرداد. به خدا بدترین چیزه. ایشاالله پیر شی، ولی مثل من... چیز نشی. ام... اسمش یادم نمی‌آد... آها، خرفت... خداکنه مثل من خرفت نشی.
دو نفری آروم به جلو حرکت کردند تا به اون شخصی که آقای بدلی ازش حرف می‌زد برسن که گوشی مهرداد زنگ خورد.
تلفنش رو در آورد. نگاهی به شماره انداخت. مثل اینکه از دفتر اداره بود. جواب داد. یک ذره که گذشت، خشکش زد. حرفی که از پشت تلفن شنید براش خیلی عجیب و ناگهانی بود:« برگرد اداره. قاتل احمدرضا اینجاست. خودش رو معرفی کرده.»

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام «مکتوبات هیأت ‌الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.

هیأت الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفداستاندر انتهای آزادیحسین سروش
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید