بالاترین انگیزهای که انسان را وادار میکند در مسیر تقرب به خدا گام بردارد، محبت خداست. هرچه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر میخواهد به او نزدیک شود. حال این پرسش مطرح میشود که چه کنیم که محبت پیدا کنیم؟ محبت ارزشی متعالی است و به سادگی یافت نمیشود و نیاز به تلاش و کوشش در پیمودن راه آن دارد؛ البته همه مؤمنان مرتبهای از محبت خدا را دارند. قرآن نیز در اینباره میفرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ»[۱]. خداوند در آیهای دیگر حداقل این محبت را اینگونه بیان میکند؛ «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»[۲] اگر انسان پدر، مادر، فرزندان، همسر، اموال، کسب و کار، و یا مسکن و کاخش را از خدا دوستتر بدارد و این محبتها مانع از اطاعت خدا شوند، در معرض خطر بسیار بزرگی است. انسان نباید هیچ چیز را از خدا بیشتر دوست بدارد. این یک مرتبه از محبت است که لازمه ایمان است، ولی کل مسأله نیست. اینکه انسان واقعا خدا را دوست بدارد و حاضر باشد جانش را فدای راه خدا و اسلام کند، نعمت بسیار بزرگی است، اما این کف مسأله است و کمتر از این حد خطرناک است و خداوند نسبت به آن هشدار میدهد.
خداوند بندگانی دارد که محبتشان نسبت به خدا فوق درک ماست. درباره حضرت شعیب علینبیناوآلهوعلیهالسلام نقل شده است که سالهایی طولانی گریه کرد تا چشمهایش نابینا شد. خدای متعال دوباره چشمهایش را به او برگرداند. باز سالها گریه کرد تا دوباره چشمش نابینا شد. باز خدای متعال چشمهایش را به او برگرداند. باز سالیانی گریه کرد. خداوند به او وحی کرد:[۳] اگر از ترس جهنم گریه میکنی، من جهنم را بر تو حرام میکنم. اگر آرزوی بهشت داری، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. دیگر چه میخواهی؟ عرض کرد: خدایا! تو میدانی گریه من، نه از ترس جهنم است و نه به خاطر رسیدن به بهشت، من تو را دوست دارم و خواستار لقای تو هستم؛ من میخواهم به تو نزدیک شوم. خدای متعال نیز به او وحی کرد که چون اینگونه هستی، من کلیم خودم را خادم تو قرار خواهم داد. داستان فرار حضرت موسی به مدین و ملاقات با دختران شعیب مقدمه بود برای اینکه موسی هشت یا ده سال برای شعیب شبانی کند.
حقیقت این مسایل چیست؟ واقعا گریه برای دوستی خدا آنهم در حدی که چند بار انسان کور شود و باز بینا شود، به چه معناست؟ اینها مسایلی است که برای ما درست قابل فهم نیست. درباره مراتب معرفت و محبت حضرت ابراهیم نیز اینگونه آمده است[۴] که وقتی حضرت ابراهیم از نمرودیان جدا شد و به طرف سرزمینی که خداوند متعال برایش مقدر فرموده بود، میرفت، گله بزرگی به همراه خود داشت.[۵] در شب تاریکی جبرئیل به امر خداوند فریاد زد: «سبّوحٌ قُدّوس». حضرت ابراهیم حالت جذبهای پیدا کرد و گفت: ای کسی که اسم محبوب من را بردی! نصف این گوسفندان را به تو میبخشم، یک بار دیگر اسم محبوبم را تکرار کن! نمیدانم گاهی برای شما اتفاق افتاده که نیمه شبی بلند شوید و صدای قرآن، اذان یا مناجاتی به گوشتان برسد و حالت ابتهاجی پیدا کنید؟! جبرئیل یک بار دیگر گفت: سبوح قدوس. باز شوق ابراهیم بیشتر شد و گفت بقیه گلهام را نیز به تو بخشیدم، یک بار دیگر تکرار کن. این چه حالتی است که از شنیدن نام محبوب در دل ابراهیم پدید آمد؟ مگر محبت چه طور میشود و به کجا میتواند برسد که حضرت ابراهیم برای شنیدن نام محبوبش حاضر است هستی و سرمایهاش را بدهد؟ اجمالا باید بدانیم که بین محبت ما تا محبت حضرت ابراهیم از زمین تا آسمان فاصله است؛ ما خدا را دوست داریم، علی علیهالسلام نیز خدا را دوست داشت، اما محبت ما با محبت امیرمؤمنان و حضرت ابراهیم خیلی خیلی تفاوت است. باید باور کنیم که چنین مراتبی از محبت خدا برای انسان ممکن است، و کمال حقیقی و ارزش انسانی انسان به همین است که چنین رابطهای با خدا داشته باشد.
اگر اینها واقعیت دارد، و انبیا آمدهاند تا ما را به همان راهی ببرند که خودشان رفتند و به همان مقامی برسانند که خودشان به آن رسیدند، ما نیز باید طالب چنین مقولاتی باشیم. البته نمیگویم باید مثل آنها بشویم؛ ما خیلی کوچکتر از این هستیم که بتوانیم به صورت صادقانه مرتبه اول محبت را داشته باشیم، و اگر همین مرتبه اول را داشته باشیم که مورد غضب الهی واقع نشویم، باید کلاهمان را به عرش بیاندازیم، ولی هستند بندگانی که همتهایی بلند و دلهایی پاک دارند، مسیر انبیا باورشان است، و میدانند کمال همین است و باید راه آنها را رفت. البته رفتن این راه هیچ منافاتی با انجام وظایف اجتماعی و سیاسی ندارد؛ بتشکنی و به آتش افتادن حضرت ابراهیم نیز در همین مسیر بود. بندگی و محبت الهی در همه چیز سرایت میکند و همه جا جلوههایش ظاهر میگردد؛ حُبُ اللَّهِ إِذَا أَضَاءَ عَلَى سِرِّ عبدٍ أَخْلَاهُ عَنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكْرٍ سِوَى اللَّه؛[۶] وقتی محبت خدا در دل فردی طلوع کند، او را از هر دلمشغولی باز میدارد.
پرسشی که مطرح میشود این است که با اینهمه گرفتاریهای دنیا، زد و خوردها و رقابتها در مال و منال و پست و مقام، چگونه با خدا ارتباط پیدا کنیم؟ همه ما دوست داریم بهرهای از این مراتب داشته باشیم؛ چه کنیم تا محبت خدا در دل ما جایگزین بشود و همه چیزهای دیگر را فراموش کنیم و همه کارهایمان برای خدا باشد؟ همانگونه که بارها گفتهایم، ارزشهای الهی که در قرآن و روایات مطرح میشود و ادله عقلی نیز آنها را تأیید میکند، دارای مراتب است. ایمان مراتبی دارد و ما نیز به همان اندازه که ایمان به این حقایق داریم، دلمان پر میزند که به این مراتب راهی پیدا کنیم و شباهتی به اولیای خدا پیدا کنیم. نمونههایی که از انواع آن ذکر کردیم نیز نشانه این است که محبت مراتب زیادی دارد. یک مرتبهاش این است که ما میتوانیم لااقل آن را ادعا کنیم، یک مرتبه نیز محبت ابراهیم است و بین این مبدأ و آن منتها مراتب بسیاری است که دقیقا نمیشود گفت چند مرتبه است. اگر کسی ادعا کند که چون هر امتدادی قابل تقسیم به بینهایت است، این مراتب نیز بالقوه بینهایت هستند، سخن اشتباهی نگفته است. سیر از این مبدأ به آن منتها ـ که اجمالا میدانیم چیزی هست و تفصیلا آن را نمیشناسیم ـ سیری تدریجی و طولانی میطلبد و اینگونه نیست که به وسیله آمپول یا تزریقی انسان بهخود بیاید و ببیند مثل حضرت ابراهیم شده است. باید زحمت کشید، راه را شناخت و کوشید و همت به خرج داد، تا مراحلی از آن کمال را طی کرد. چه کنیم که بتوانیم در این مسیر پیش رویم و محبتمان به خدا و اولیای خدا بیشتر شود؟
محبت اولیای خدا شعاعی از محبت خداست. ما امام حسین علیهالسلام را به این دلیل دوست داریم که بنده محبوب خداست. در روایتی هست که نوجوانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود در راه، خدمت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رسید و به تماشای حضرت ایستاد. خیره خیره به ایشان نگاه میکرد تا حضرت رسیدند. عرض کرد من خیلی شما را دوست دارم. حضرت ایستادند و از او پرسیدند: من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ گفت: به خدا قسم شما را بیشتر دوست دارم. پرسیدند: مرا بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ گفت: به خدا قسم شما را. پرسیدند مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: استغفر الله! من شما را نیز به خاطر خدا دوست دارم؛ چیزی را نمیشود بیشتر از خدا دوست داشت. شما فضای فرهنگی آن زمان را در نظر بگیرید! پیامبر صلیاللهعلیهوآله چگونه مردم را تربیت کرده است که یک نوجوان دهـ دوازده ساله اینگونه صحبت میکند؟! عشق به امام حسین علیهالسلام و این همه فداکاریهای مردم برای ایشان، بهخاطر این است که امام حسین دوست خدا و بنده شایسته او بود. ما برای اینکه راه محبت الهی را طی کنیم، باید شناخت داشته باشیم و بدانیم باید چه کنیم تا محبتمان به خدا بیشتر بشود؛ البته اجمالا میدانیم که همه کمالات به دست خودش است و او باید افاضه کند، ولی ما نیز باید زمینه و لیاقت آنها را کسب کنیم.
گاهی این سؤال مطرح میشود که آیا شناخت مقدمه محبت است یا محبت مقدمه شناخت؟ به بیان سادهتر، اینکه میگوییم دنبال بیشتر کردن محبتمان به خدا هستیم، به این معناست که محبتی هرچند اندک داریم، اما میخواهیم بیشتر شود و برای بیشتر شدن آن به دنبال معرفت هستیم. بنابراین محبت بر معرفت مقدم است. از سوی دیگر انسان تا چیزی را نشناسد، آن را دوست نمیدارد. پس برای همان محبت اولیه نیز شناخت لازم است. حال سؤال میشود که آیا شناخت مقدم است یا محبت؟ به بیان دیگر پرسش را به صورت کلیتری بیان میکنیم. همه میدانیم که دو عامل شناخت و اراده در افعال ارادی انسان مؤثر است. حال آیا باید اول شناخت داشته باشیم تا اراده پیدا شود یا باید اول اراده پیدا کنیم، تا شناخت حاصل شود؟ در پاسخ باید گفت که رابطه بین این مسایل یک رابطه زیگزاگی است و خداوند مرتبهای از آن را مجانی به انسان میدهد. اگر انسان از آن درست استفاده کرد، نتیجهای بر آن مترتب میشود، و اگر باز از آن نتیجه درست استفاده کرد، باز طرف دیگر تقویت میشود. در طبیعت هم این رابطه وجود دارد. یک درخت را فرض کنید؛ برگهای این درخت باید از هوا، نور و حررات استفاده کنند تا این درخت زنده بماند. برگهای درخت بهخصوص هنگام باران رطوبتها را میگیرند و به ساقه منتقل میکنند. ساقه این رطوبت را به ریشهها منتقل میکند و در آنجا زمینه فراهم شدن غذای گیاهی فراهم میشود. این غذا از ریشه بالا میرود و از راه ساقه به شاخه و سپس به برگها میرسد و برگها رشد میکنند و درخت شکوفه میدهد و شکوفهها گل میشود و گلها میوه میدهد. اگر از بالا باران نیاید درخت خشک میشود و ریشه نیز دیگر کاری نمیکند و کمکم خشک میشود. باران، نور آفتاب و هوا از بالا به برگها میرسد و به ریشه انتقال پیدا میکند، ولی باز از ریشه مواد غذایی به خود برگها برمیگردد. باز مجددا همین کار تکرار میشود. کمالات و ارزشهای انسانی نیز غالبا این رابطه زیگزاگی را دارند؛ یکی مقدمه برای دیگری است. وقتی آن فراهم شد، زمینه برای رشد اولی بیشتر فراهم میشود. رابطه ایمان و عمل نمونهای روشن از این ارتباط است. ابتدا انسان ایمانی پیدا میکند و به مقتضای آن ایمان عملی انجام میدهد. وقتی عمل را انجام میدهد، ایمانش تقویت میشود و با تقویت ایمان عمل بهتر و بیشتری انجام میدهد. این رابطه هر قدر ادامه پیدا کند موجب رشد و باروری بیشتر میشود و انسان به کمالات بیشتری میرسد. این رابطه گاهی بیواسطه و آشکار است، اما گاهی نیز واسطه میخورد و نوعی دور پنهان دارد.
بههر روی، ما باید راه کاملکردن محبتمان را بدانیم. بنابر این اگر بگوییم برای ادامه راه تکامل، تقرب، بندگی، محبت و کسب همه ارزشهای متعالی الهی، نیازمند تقویت معرفت هستیم، سخنی به گزاف نگفتهایم؛ البته باید توجه داشته باشیم که علم و معرفت علت تامه نیست. معرفت زمینه را برای رشد فراهم میکند، اما به شرط اینکه همت و اراده انسان به آن اضافه شود و خواست هم روی آن بیاید. وگرنه ممکن است اثر معکوس بدهد، همانطور که همان آبی که موجب حیات میشود به این علت که عوامل دیگر به آن ضمیمه نشده، ریشه را میپوساند و نه تنها موجب رشد درخت نمیشود بلکه ریشه هم از بین میرود. ولی به هر حال برای اینکه انسان بتواند راهی الهی را طی کند و به کمالات خداپسند برسد، کسب معرفت و ازدیاد علم و شناخت شرط لازم است.
از خدای متعال درخواست میکنیم به برکت سیدالشهدا صلواتاللهعلیه و اصحاب فداکارش و کسانی که محبت امام حسین را در دل دارند و این روزها و امثال این روزها با تمام وجودشان در راه عشق امام حسین حرکت میکنند، به ما عنایتی کند که بر معرفت و محبتمان افزوده بشود و بتوانیم راهی را پیش بگیریم که به کمال بیشتر و رضایت بهتر الهی منجر شود.
[۱] . بقره، ۱۶۵.
[۲] . توبه، ۲۴.
[۳] . البته این وحیها نیز بیشتر جنبه آموزندگی دارد؛ باید کسانی این داستانها را بشنوند و یاد بگیرند و حقایقی را درک کنند. وگرنه خداوند از علت گریه حضرت شعیب ناآگاه نبود و بهتر از همه میدانست او برای چه گریه میکند.
[۴] . تفسیر صافی، ج۱، ص۵۰۵.
[۵]. در روایت است که خداوند هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود مگر اینکه مدتی او را به شبانی واداشت، تا اینکه با مردم با ملایمت رفتار کند و توقع زیادی از مردم نداشته باشد و نادانیها و غفلتهایشان را تحمل کند.
[۶] . مصباح الشریعة، باب ۹۲، ص۱۹۲.